167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • در چشم محققان خياليست
    نقش دو جهان ز کارگاهت
  • گيتي که نيافت سايه ات را
    در سايه توست پروريده
  • با آنکه کنيزکانت حورند
    از بندگي تو در قصورند
  • آنجا که براق عزم رانده
    افتاده خر مسيح در گل
  • در ملک قلوب مشرکان رمح
    از کد يمين توست عامل
  • تو ديده فطرتي ازان شد
    در پرده عنکبوت جايت
  • در منزل قرب تو ملايک
    از شاهره دعا رسيده
  • عمري بزديم دست و پايي
    در بحر هواي آشنايي
  • در سفره رحمت تو گردد
    خرم به نواله گدايي
  • فراقنامه ساوجي

  • نگيني است خورشيد بر افسرت
    حبابي است ناهيد در ساغرت
  • چو بشنيد، در ديده آورد آب
    بپيچيد مردانه دادش جواب
  • من از خاوران تا در باختر
    ز خورشيدم امروز مشهورتر
  • هر آنچش درآيد ببازد روان
    ورش در نيايد بسازد بدان
  • کسي کو در آز بندد فرو
    گشايند درهاي جنت برو
  • برين طرز نظمي روان از نوي
    بياراي در کسوت مثنوي
  • پس از روزگار کهن روزگار
    در آموختم داستان دو يار
  • تن ماهيان در دل آبگير
    چنان سوختي کاندر آتش حرير
  • شهنشاه پيچيد در خويشتن
    ولي راز نگشود بر انجمن
  • روان پشت برآفتاب بهار
    رخ آورد در سايه کردگار
  • بدينم خجالت کجا ماندي
    که در مجلسم بي وفا خواندي
  • گهي نکته خوش در انداختي
    دل مجلس از غم بپرداختي
  • زماني در انديشه شد شهريار
    دگرباره مي خواست از ميگسار
  • ملک را موافق نيامد سخن
    وليکن ستودش در آن انجمن
  • چنان خواهم اي نامور شهريار
    که مردان بدانند در کارزار
  • سپهدار بوسيد پاي ملک
    بسي گفت در دل دعاي ملک
  • که دردا ز ناپايداري من
    در اين عاشقي شرمساري من
  • که در عاشقي اعتبارم کند؟
    که مرغي چنين شرمسارم کند
  • قضا چون در آشنائي گشاد
    اساس جهان بر جدائي نهاد
  • جمشيد و خورشيد ساوجي

  • الهي پرده پندار بگشاي
    در گنجينه اسرار بگشاي
  • خبر دادند دانايان پيشين
    که وقتي پادشاهي بود در چين
  • قضاي آسماني چون برآيد
    اگر بندي در از بامت درآيد
  • به پاسخ دادنش نقاش برخاست
    سخن در صورت رنگين بياراست
  • نمي بايد در اميد بستن
    نمي شايد دل عاشق شکستن
  • بسان آينه صحنش مصفا
    جمال جان در آن آيينه پيدا
  • هزاران ديو در فرمان اويند
    سراسر بر سر پيمان اويند
  • گرفتم ره نيابي در سرايش
    توان بوسيدن آخر خاک پايش
  • همانا گوهرش پاکست در اصل
    هزاران آفرينش باد بر اصل »
  • که اينان مطرب پرده سرايند
    سزاوار در پرده سرايند
  • نشاط انگيز گوش عود برتافت
    گهر در جامه ابريشمين بافت
  • عمر عزيزم همه خواهد گذشت
    در سر زلفين پريشان تو
  • که دارند از پي تاج کيانش
    ميفکن در کف بازاريانش »
  • جم از بازي دوشين در ملالت
    همي دادند يارانش خجالت
  • رسانيدند غمازان کشور
    ازين رمزي به نزديکان آن در
  • فتاده ساغر مي دل شکسته
    صراحي در ميان خون نشسته
  • ملک جمشيد را قيصر بپرسيد
    بدان در منصب عاليش بخشيد
  • نسيمي نگذرد در هيچ مسکن
    که همراهش نباشد ناله من
  • چنان شمعي تو در کنجي نشاني
    کجا يابي فروغ شادماني؟
  • نماند در جواني رنگ و بويش
    بريزد پيش مردم آبرويش
  • فکندم کشتيي در بحر خونخوار
    ندانم چون برآيد آخر کار
  • زماني در نديمي داد دادي
    سر درج لطافت بر گشادي
  • ملک در بارگاه قيصر آمد
    حديث مجلس دوشين برآمد
  • چنان پنداشتي کآمد نگارش
    گرفتي خوش در آغوش و کنارش
  • شهنشه ديد زنگاري نقابي
    به شب در مهد زنگار آفتابي
  • وجودم را تب غربت بفرسود
    تنم در بوته هجران بپالود
  • ديوان سنايي

  • در ده پسرا مي مروق را
    ياران موافق موفق را
  • در موضع خوشدلان و مشتاقان
    موضوع فروگذار و مشتق را
  • اي تماشاگه عقل نور پاش
    در ميان لعل خاموش شما
  • عاشقان در خدمت زلف تواند
    از کمر بر ساخته زنارها
  • چون دولت عاشقي در آمد
    اينها همه از ميانه برخاست
  • عشق بازيچه و حکايت نيست
    در ره عاشقي شکايت نيست
  • گهي اندر سجودم پيش ساقي
    گهي پيش مغني در تحيات
  • در خرابات خود به هيچ سبيل
    موضع مردم مرايي نيست
  • گفتا بشنو نشان ماهي
    کو نامه عشق در جهان داد
  • خوبي که بدو رسيد بتوان
    باغي باشد که در ندارد
  • در رخ دوستان کمان نکشند
    بر دل عاشقان کمين نکنند
  • اگر ممکن نباشد وصل باري
    بسالي در يکي ديدار بايد
  • عاشق مشويد اگر توانيد
    تا در غم عاشقي نمانيد
  • ماه در آسمان سياه شود
    خلق عالم برآورند خروش
  • در جستن تو بسي جهانها
    بگذشته به زير گام عاشق
  • بنماي جمال خويش و بفزاي
    در منزلت و مقام عاشق
  • افلاک توانگر از ستاره
    در جنب ستانه تو مفلاک
  • کز مستي و عاشقي ندانيم
    کاندر کفريم يا در اسلام
  • اسب در ميدان وصلش تاختم
    کعبه وصلش ز هجران توختم
  • زان زهد تکلفي برستيم
    در دام تعلق اوفتاديم
  • وز دست ريا فرو نشستيم
    در پيش هوا بايستاديم
  • من پار شراب وصل خوردم
    امسال هنوز در خمارم
  • در شادي عشق او هميشه
    من بر سر گنج صدهزارم
  • مي ده پسرا که در خمارم
    آزرده جور روزگارم
  • امروز که در کفم نبيدست
    اندوه جهان بتا چه دارم
  • از شحنه شهر نيست بيمم
    در خانه هجر نيست کارم
  • تا چند چهار ميخ داري
    در حجره تنگ کن فکانم
  • تا چند فسرده روح داري
    در سايه دامن زمانم
  • مانند ميان خود کنم نيست
    زيرا که هنوز در ميانم
  • در ديده به جاي ديده بنشين
    تا نامه نانبشته خوانم
  • در ديده ز بيم غيرت تو
    اکنون نه سناييم سنانم
  • چون ترا در خور تو بستايم
    ديگران را ستود نتوانم
  • لبيک زنان عشق ماييم
    احرام گرفته در وفاييم
  • گر در خور خدمتت نباشيم
    سقايي راه را بشاييم
  • در عشق تو مردوار کوشيم
    آخر نه سنايي و سناييم
  • آب رخ ما مبر ازيراک
    با خاک در تو آشناييم
  • زامد شد ما مکن گراني
    پندار که در هوا هباييم
  • سر بر خط عاشقي نهاديم
    در محنت و رنج اوفتاديم
  • غمخواره شديم در ره عشق
    وز خوردن غم هميشه شاديم
  • در حضرت عشق خوبرويان
    بر تارک سر بايستاديم
  • بر مسند زاهدان گذشتيم
    در عالم عالمان دويديم
  • از دست بداده دسته گل
    در پاي هزار خار داريم
  • در باغ چو بنگريم رويش
    جانها به نثار بتگر آريم
  • در خاک بسيط چون سنايي
    نعت فلک مدور آريم
  • از فتنه زلف مشکبارش
    گويي که هميشه در خماريم
  • خاک قدمت اگر بيابيم
    در ديده به جاي سرمه داريم