نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
من اينجا ديده ام
در
خويشتن جان
حقيقت او من و من او يقين دان
من او را ديده ام
در
خويشتن دل
از او مقصود من کل گشته حاصل
چنانش يافتم اينجايگه ديد
که
در
يکي از اويم عين توحيد
چنانش يافتم
در
آخر کار
که پرده برگرفت از رخ بيکبار
چنانش يافتم
در
جان حقيقت
که پيدا است و هم پنهان حقيقت
يکي بين همچو من تا اين بداني
حقيقت اوست اينجا
در
نهاني
تو همچون نقطه و پرگار هستي
که
در
گردش خود اندر خويش بستي
تو گر اين سر بداني هر دوئي تو
يکي بين و مبين
در
خود دوئي تو
نظر کن دائره بنگر سراسر
طلب کن بعد از آن اينجايگه
در
اگر اول بداني آخر راز
ترا اين
در
شود اينجايگه باز
چنان ماندست اينجا گاه پرگار
که
در
خود هست او گردان برفتار
در
اين پرگار صورت کن نظر تو
اگر هستي ز بودش با خبر تو
وليکن نقطه
در
وي محو ماند
بدانم تا که اين مرموز داند
يکي گرديد هر دو
در
خرابي
خرابي يافت تا اين سر بيابي
يکي گرديد هر
در
يکتاي بيچون
نخواهد ماند آخر نقش گردون
بجز جانان نخواهد ماند
در
ديد
خوشا آنکس کزين معني نگرديد
چو گردانست
در
گرد تو پرگار
حقيقت نقطه را اينجا نگهدار
ز نقطه مگذر و پرگار مي بين
همه ذرات را
در
کار مي بين
نمود اوست اينجاگه مکان تو
يقين
در
کون سر او عيان بين
نمود هر دو از بهر تو پيداست
که اين هر دو يقين
در
جوهر لاست
که ميداند که سر لاست
در
ما
شده اينجايگه دانا و بينا
مرو
در
لا و گر خواهي شدن تو
حقيقت لا نه لا خواهي بدن تو
براه شرع رو پيداست ديدت
حقيقت با تو
در
گفت و شنيدت
تو تا
در
صورتي مر صاحب دل
نداند مر ترا اينجاي واصل
تو تا
در
صورتي مر صاحب جان
ترا اينجا بداند جمله جانان
تو تا
در
صورتي و عين آيات
کجا باشي حقيقت بيشکي ذات
تو تا
در
صورتي اي مانده غافل
کجا دريابي اين مقصود حاصل
تو تا
در
صورتي درمانده تو
چو حلقه بر دري درمانده تو
تو تا
در
صورتي کي گردي الله
ز صورت بگذر و بنگر هوالله
همه گفتار تو از بهر صورت
بدينجا گه حقيقت
در
حضورت
چو کردي
در
وصالش آخر کار
نمودي مر مرا اعيان ديدار
فنا خواه و فنا ياب و فنا جوي
سخن پيوسته
در
عين فنا گوي
فنا آخر بقاي تست اينجا
که راحت
در
فناي تست اينجا
چو ميدانم که
در
آخر فنايست
مرا ديدار کل عين بقايست
چو ميدانم که خواهم شد فنا من
بيابيم
در
فنا ديد بقا من
چرا چندين سخن ميبايدم گفت
که آخر
در
فنا ميبايدم خفت
خوشا آنکس کز اين عالم گذر کرد
بشد زينجايگه
در
حضرت فرد
تو اصل گلخني نه عين تقوي
که تا يابي
در
او ديدار مولي
تو
در
گلخن نديدي گلشن جان
از اينرا مانده افگار و حيران
درونت گلشن و تو گلخني آي
بمانده
در
تف ما و مني آي
مرا مقصود جانانست و ديدار
که
در
وي گردم اينجا ناپديدار
مرا مقصود جانانست اينجا
که
در
خويشم کند بيخويش و يکتا
مرا مقصود جانانست بيشک
که
در
من او شوم از ديد او يک
چو خورشيد است پيدا عين ديدار
ولي ذره
در
او شد ناپديدار
بقا اينجاست بنگر
در
بقايت
که خود خواهد بدن آخر فنايت
بقا اينجاست بنگر حضرت کل
که همچون من رسي
در
قربت کل
بقا اينجاست گر داني
در
اسرار
وجودت از ميانه کل تو بردار
بقا اينجاست اگر فاني بباشي
بقاي کل
در
اينجاگه تو باشي
بقا آمد فنا
در
آخر ايدوست
بقا دان مغز و آنگاهي فنا پوست
تو اي عطار آخر از چه رازي
که
در
سر بقايت عشقبازي
صفحه قبل
1
...
2087
2088
2089
2090
2091
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن