167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • دلم مرغي است در قل بسته چون سنگ
    چو سيم قل هواللهي مصفا
  • داراي دار ملکت او شاه مشرق است
    کانواع نعمت از در دارا رسد مرا
  • در حيرتم ز مهره فکرت که چون بود
    پنجي گرفته از دو طرف نقش پنج را
  • من بانگ برکشيدم و گفتم که اي دريغ
    اسلاميان به کعبه و ما در کليسيا
  • در روي تو روي خويش بينند
    اين است تفاوت نشان ها
  • به خدائي که در ره عدلش
    بندگان را هزار آفت هاست
  • من به صفت کدخداي حجره رازم
    شکل فلک چيست حلقه در راز است
  • خاقاني بلند سخن در جهان منم
    کآزادي از جهان روش حکمت من است
  • آن، بز نگر که در پي طفلي همي رود
    بهر مويزکي که جز آنش عزيز نيست
  • روي چون عنکبوت در ديوار
    پس سنگي چو مور پنهان است
  • يعني اين در چهار ديواري است
    که درش سوي چرخ گردان است
  • خاقانيا چو آب رخت رفت در سؤال
    مستان نوال کس که وبال آشناي اوست
  • بتر خلق بدي دان که به طبع
    در بدي سفله تر از خود سست
  • در خبري خوانده ام فضيلت آن را
    خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
  • ادريس دين حديقه فردوس تازه يافت
    رضوان ملک بر در بستان نو نشست
  • اين هفت تاب خانه مشبک شد از دعا
    تا شاه در مقرنس ايوان نو نشست
  • در کفش پاسبانش هر سنگ ريزه اي
    چون گوهري بر افسر سلطان نو نشست
  • در درس دعوت از پي هاروني درش
    پيرانه سر فلک به دبستان نو نشست
  • تنگ دل چون شوي ز موي سپيد
    که در افزاي عمرت امروز است
  • نه فلک در ثناي او بگريخت
    که فلک بنده يگانه اوست
  • در آن منگر که نيل او سراب است
    که خود نيلش سراب عمر خوار است
  • مرا ذخيزه همين يک رشيد بود از عمر
    نتيجه شب و روزي که در هوس بگذشت
  • ديد در پرده دختر دگرم
    گفت محنت يکي بس است برفت
  • خاقانيا جواني و امن و کفاف هست
    بالاي اين سه چيز در افزاي کس نيافت
  • خطي مجهول ديدم در مدينه
    بدانستم که آن خط آشنا نيست