نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
در
آخر چون يکي بيني تمامت
نظر کن آنزمان ديد قيامت
در
آخر جمله چون روشن نمايد
ترا آن لحظه کل يکي نمايد
در
آخر چونکه جانان بيني ايدوست
شود مغز اينزمان اين کسوت دوست
در
آخر جمله جانان بين و دم زن
وجود خويش کلي بر عدم زن
در
آخر جمله جان بيني تو اي يار
نظر کن نقطه را با ديد پرگار
يکي باشد حقيقت هست يا نيست
چو نيکو بنگري
در
اصل يکيست
دم آخر نظر کن
در
يکي باز
که يکي باز بيني بيشکي باز
دم آخر يکي بيني
در
اسرار
ولي سر رشته خود را نگهدار
سر هر کار از اينجا باز يابي
همه
در
خويشتن اينراز يابي
توئي گم کرده ره اي عقل درياب
در
اين معني ديگر وصل درياب
قدم
در
نه اگر مي وصل خواهي
همه خود بين يقين گر وصل خواهي
تو
در
بازار خويشي يکزمان گم
مثال جوهر و درياي قلزم
تو
در
بازار خويشي يکزمان گم
مثال جوهر و درياي قلزم
تو
در
بازار خويشي خود طلب کن
چو دريايي دگر خود را عجب کن
توئي اي مانده حيران
در
بر دوست
ترا اينجاست جانان بنگر ايدوست
توئي اي مانده حيران
در
بر خويش
ترا اينجاست جانان بنگر ايدوست
مرو بيرون ز خود
در
جوهر ذات
نظر کن صورتت با جمله ذرات
تو اندر مرکب اصلي بصورت
وليکن جان
در
آن عين حضورت
تو ترک هستي خود کن که اينست
ترا
در
نيست عين اليقين است
تو ترک هستي خود کن که ذاتي
اگر اندر مکان و
در
صفاتي
مکان صورتت
در
خاک پيداست
مکان جان حقيقت جوهر لا است
مکان انجام دان گر کارداني
مکان اندر مکان
در
بي نشاني
اگر چه هر دو عالم صورت ماست
ولي
در
اصل هم پنهان و پيداست
حقيقت اصل پنهان گر بداني
يکي باشي تو
در
سر نهاني
ز پيدا اصل خود
در
ياب اينجا
قراري گير و مي بشتاب اينجا
تو
در
پيدائي و پنهان شدستي
تو هم با جان و هم جانان شدستي
تو
در
پيدائي اما مانده پنهان
از آن اينجا نمي يابي تو جانان
تو
در
پيدا تواني گشت جانان
يکي شو اندر اين پيدا و پنهان
حقيقت وصل ياب و جمله بين دوست
در
اينجا جزو و کل دان مغز هم پوست
همه از کارگاه آمد پديدار
در
اينجا وصل شاه آمد بديدار
همه از کارگاه اينجا نموداست
خود اندر جمله
در
گفت و شنود است
در
اينجا جمله موجود پيداست
درونت بين که کل معبود پيداست
يکي اندر يکي
در
بيشمار است
حقيقت دان که کل ديدار يارست
همه ديدار يار و خويش
در
رنج
خود است اينجا طلسم چرخ و هم گنج
يکي گنجست مخفي جوهر الذات
نموده روي خود
در
کل ذرات
يکي گنج است مخفي و دمادم
نمايد ديد خود
در
روي آدم
يکي گنج است پر گوهر
در
اسرار
چو خورشيد است اندر جمله انوار
کنون اينجا حجابت رفت از پيش
رخ او را نظر ميکن تو
در
خويش
کنون اينجا يکي اي تو يکي دان
همه
در
خويش اينجا تو يکي دان
کنون اينجا يکي بين از حقيقت
طريقت با حقيقت
در
شريعت
حقيقت بود او
در
جمله پيداست
چنان چون ما باو او عاشق ما است
چنان بر خويش اينجا عاشق آمد
که هم
در
خويش با خود صادق آمد
چنان با خويش دارد عشقبازي
که او
در
خويش دارد بي نيازي
زهي ديدار جانان
در
دل ما
نظر کن جمله جانان حاصل ما
زهي ديدار جانان جمله جانانست
که اندر بود خود
در
جمله اعيانست
حقيقت خويش ديده روي خود دوست
نموده مغز خود
در
کسوت پوست
بده جامي که جانم گشت جانان
حقيقت رفت
در
دلدار پنهان
بيکره مست کن تا وارهم من
در
اينجاگه کنون دادي و هم من
بيک ره مست کن بود وجودم
که رخ دلدار
در
مستي نمودم
ز مستي من بگفتم رازها فاش
بدانستم
در
اينجا راز نقاش
صفحه قبل
1
...
2086
2087
2088
2089
2090
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن