نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
چو ميداني که اين ناگفتني است
در
اسرار کل ناسفتني است
اگر اسرار ميگوئي دگر بار
مگو با هيچکس اينجا
در
اسرار
چو پنهان کردمم پنهان کن اينجا
نظر
در
قربت جانان کن اينجا
همه اندر ادب بايد نمودن
در
کل با ادب بايد گشودن
همه
در
سر توحيدم بيانست
وليکن هر کس اين سر کي بدانست
منم امروز بيشک بنده دوست
حقيقت مغز معني ديده
در
پوست
منم شاه و منم بنده حقيقت
ولي عزت يقينم
در
شريعت
شوي و باز بيني روي جانان
سوي اصل يقين
در
کوي جانان
همه اوئي و
در
وي بي نشان شو
حقيقت تو ز بود خود نهان شو
نظر کردند و
در
خود يار ديدند
اگر چه رنج با تيمار ديدند
اگر فاني شوي
در
عين باقي
ترا دلدار خواهد بود ساقي
خراباتي است دنيا پر ز غوغا
در
او هر لحظه صد شور است و شرها
خراباتي است دنيا تا بداني
در
او پيدا همه راز نهاني
ولي شادي جان از بهر ديد است
که جان پيوسته
در
گفت و شنيداست
دم عين حقيقت شرع افتاد
همه
در
شرع شد تقرير و بيناد
شريعت کرد آگاهم ز اسرار
که من
در
خويش مي بينم رخ يار
شريعت يافتم تا يار ديدم
رخ دلدار
در
خود باز ديدم
شريعت يافتم
در
ديدن جانان
يکي گشتم من از توحيد جانان
شريعت برتز از کون و مکانست
در
او تقوي ببين گر جان جانست
همه شرعست تقوي شاه ديدن
در
اينجا بيشکي آن ماه ديدن
همه شرعست و تقوي
در
يقين باز
بداني آخر کار اين همه راز
بسي گفتي ز سر وحدت يار
رسيدي اينزمان
در
قربت يار
بسي گفتي ز سر ذات جانان
نمودي
در
عيان ذرات جانان
بسي گفتي و ديدي عين مقصود
در
اينجاگه بکل ديدار معبود
همه اسرارها اينجا پديداست
رخ جانان
در
اين پيدا بديد است
حقيقت چون شدي از راز آگاه
همه
در
خويشتن بيني رخ شاه
همه
در
خويشتن بين تا تواني
که بيشک کل توئي راز نهاني
يکي مي بين و منگر
در
دوئي باز
يکي بين بيشکي انجام و آغاز
تو ز اسرار الستي صاحب راز
همه
در
گفته جان گفته باز
همه از جان برون آيد يقين اين
يقين دان
در
همه جانان همين اين
يقين
در
جان خود ديدي رخ يار
درون جان کنون جانان پديدار
مه و خور ذره از بود بود است
ترا
در
جسم و دل اينجا نمود است
همه او ديدي اينها چون همه اوست
در
اين آيينه پيدا بيشکي دوست
از او پيداست از وي شد سخن گوي
همه ذرات بردي
در
سخن گوي
کنون چون او است
در
تو رخ نموده
هزاران دم بدم پاسخ نموده
اگر مرد رهي عطار چون اصل
که مائيم اينزمان
در
کعبه وصل
همه مقصود ديدار او بود
که
در
آخر ترا مر روي بنمود
زهي مقصود ما گشته بحاصل
که مائيم اينزمان
در
کعبه واصل
زهي مقصود ما از يار پيدا
کنون
در
جوهر اسرار پيدا
منم واصل کنون چو يار
در
ماست
ز بود ما کنون جانان هويداست
رخ جانان ز ما پيداست
در
راز
که پرده کرده ايم از روي جان باز
حقيقت اينچنين است ار بداني
که جمله دوست بيني
در
نهاني
خدابين باش اگر ره برده تو
بدر اين پرده چه
در
پرده تو
خدا بين باش
در
اسرار عطار
زجايي ديگر است اين سر اسرار
همه اوست و کس واقف نبوده
در
اين اسرار کس واصف نبوده
در
اين اسرار اگر تو مر خدائي
مکن از دوست اينجاگه جدائي
عيان عشق بين وز عشق بينديش
که عشقت کل نهد اينجاي
در
پيش
در
آندم خوش نظر کن تا بداني
يکي را بين اگر مرد عياني
در
آخر چون يکي ديدي ز حق باز
وجود خويشتن کلي برانداز
در
آخر چون يکي بيني تمامي
حقيقت پختگي يابي ز خامي
صفحه قبل
1
...
2085
2086
2087
2088
2089
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن