167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • کاشکي خاقاني آسايش گرفتي ز اشک خون
    تا زجان کم کردمي در اشک خون افزودمي
  • گيرم آن فرزانه مرد، آخر خيالش هم نمرد
    هم خيالش ديدمي در خواب اگر بغنودمي
  • جانم ار در نيم تيمار فراقش نيستي
    آخر از جان يتيمانش غمي بزدودمي
  • که گهي خوردي ترکان طلبند
    که همه در رخ ترکان نگرند
  • هندوان بيني در مطبخ من
    که چو ديلم همه سيمين سپرند
  • ساقي غم که جام جام دهد
    عمر در نوش نوش مي بشود
  • طفل بد را که گريه تلخ است
    به که در خواب نوش مي بشود
  • تفته چو شمعم زبان سياه چو شمعي
    کز تف گريه گذار در لگن آورد
  • شمع نه دندانه گردد از شکن آخر
    در تنم آسيب تب همان شکن آورد
  • برحذرم ز آتش اجل که بسوزد
    کشت حياتي که خوشه در دهن آورد
  • گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
    کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد
  • وقتي شنيده ام که وفا کرد روزگار
    ديدم به چشم خويش که در عهد ما نکرد
  • بس کس که اوفتاد در اين غرقه گاه غم
    چشم خلاص داشت سفينه ش وفا نکرد
  • آن مهره ديده اي تو که در ششدر اوفتاد
    هرگه که خواست رفت حريفش رها نکرد
  • گردون نبرد ساخت به خون ريز با دلم
    در ديده خون دل ز نشان نبرد ماند
  • زلزله غم فتاد در دل ويران
    سوي مژه گنج شاهوار برافکند
  • من همه در خون و خاک غلطم و از اشک
    خون دلم خاک را نگار برافکند
  • در پس زانو چو سگ نشينم کايام
    بر دل سگ جان مرا غبار برافکند
  • هربار غم که در بنه غيب سفته بود
    دست قضا به بنگه آخر زمان کشيد
  • درياست روزگار که هر گوش ماهيي
    افکند بر کنار و صدف در ميان کشيد
  • بر بساط ناز و در ميدان کام
    صلح و جنگ نيکوان بدرود باد
  • نوبت شادي گذشت بر در اميد
    نوبت غم زن که غمگسار تو گم شد
  • در پيش آتشي که ز سنگ قضا جهد
    جان هاي ما نتيجه گوگرد کرده اند
  • خورشيد در نقاب عدمد شد ز شرم آنک
    رخسار روزگار پر از گرد کرده اند
  • در باغ عهد جاي تماشا نماند از آنک
    صد خار را موکل يک ورد کرده اند