167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • چو او در شرک خود مغرور آمد
    از آن حضرت حقيقت دور آمد
  • چو اندر شرک بد او بي صفا شد
    در اينجاگاه دل دور از خدا شد
  • تو هم گر همچو او در شرک آئي
    شوي مردود از عين خدائي
  • اگر شرک آيد اينجا در ضميرت
    بيک موئي کند اينجا اسيرت
  • اگر شرک آيد اينجا در دل تو
    نباشد جز بدي مر حاصل تو
  • اگر شرک آيد اينجا سوي جانت
    در اينجا خون بريزد جان جانت
  • اگر شرک آوري ملعون شوي تو
    حقيقت خاکي و در خون شوي تو
  • اگر شرک آوري در عين ديدار
    بماني همچون ابليس لعين خوار
  • بشرک اينجا بماني در بن چاه
    حقيقت دور گردي از بن چاه
  • در اين انديشه کن مگذر تو از خويش
    که ابليست تو داري بنگر از پيش
  • ترا ماننده ابليس اعزاز
    نبخشيد و نظر در خويش کن باز
  • تو هم از ناري و وز باد پندار
    فتادستي در آب و خاک ناچار
  • طلب کن اينزمان و وصل درياب
    در اين معني ديگر اصل درياب
  • همي سوزد هميشه در تف خود
    از آن انديشه کردست از خوي بد
  • عجب سر ميکشد در خويش بيني
    هميشه هست اندر خود گزيني
  • چنان پندارد او کو هست کس نيست
    نميداند که در معني چو خس نيست
  • که چون بد تا که خود ميديد ابليس
    يقين افتاده بد در مکر و تلبيس
  • چرا انديشه کرد از بيوفائي
    در اين شرک او زيد اندر خدائي
  • چرا انديشه کرد و ناتوان شد
    در اينجاگاه رسواي جهان شد
  • چرا پي دارم او را من ز توفيق
    کز اين لعنت در اينجا يافت تحقيق
  • اگر خود محو کردي يار ديدي
    در آخر عزت بسيار ديدي
  • اگر خود محو کردي در حقيقت
    خدا ديدي حقيقت بي طبيعت
  • همه دلدار ديدي در عيان او
    حقيقت جمله ديدي جان جان او
  • همه دلدار ديدي در دل و جان
    نبودي آخر کارش از اينسان
  • حقيقت اينچنين است آخر اينجا
    که در يابي تو راز ظاهر اينجا
  • همه خود اوست گر چه خود تو اوئي
    ز بود او همي در گفتگوئي
  • بقدر خويشتن در خود ببين باز
    که گردت اندر اينجا صاحب راز
  • بقدر خود ترا پيدا نمود است
    ترا در خويشتن يکتا نمود است
  • بقدر خويشتن او را بداني
    اگر او را از او در او بداني
  • اگر دلدار خواهي خويش بگذار
    نظر در عقل پيش انديش بگمار
  • همه دلدار خود بين در حقيقت
    که روشن گردد اينجا ديد ديدت
  • اگر يک ذره شرک آري بخود باز
    نيابي در يقين انجام و آغاز
  • اگر يک ذره شرک آري ز معني
    در افتي دور از ديدار مولي
  • اگر يک ذره شکر آري تو در بر
    فنا گردي نيابي سر و رهبر
  • ز ديد حق اگر خواهي در اينراز
    که يابي کل ز احمد ياب اين باز
  • اگر چه عاشق خود بين بد از اصل
    از آن در لعنت اينجا يافت او وصل
  • همه با هم بود گر تاب داري
    وليکن چشم را در خواب داري
  • همه با هم بود در اصل رحمت
    حقيقت درد آمد عين لعنت
  • همه با هم در اينجا بيشکي بين
    چو نيکي و بدي ديده يکي بين
  • همه با هم در اينجا ديد يار است
    ولي لعنت ز ما رحمت ز يارست
  • هر آنکو گفت من ابليس باشد
    که من در بيهده تلبيس باشد
  • ز مائي تو مني افتاد در کار
    برافتادش همي پرده بيکبار
  • تو اصل از يار داري ليک بي تو
    کنون اينجا مکن در خود مني تو
  • همه در تست تو بي تو شو اينجا
    ز من مردم حقيقت بشنو اينجا
  • هزار ابليس پيش تست خود هيچ
    نهادت اوفتاده پيچ در پيچ
  • اگر چه آدمي ابليس رائي
    از آن پيوسته در تلبيس و رائي
  • هر آن فکري که انديشي ز اسرار
    در آن اينجايگه از خود خبردار
  • وگر آن فکر شيطاني است در کار
    از آن بگذر حقيقت تو بيکبار
  • وگر بد باشد از خود دان تو شيطان
    حقيقت گفت حق در عين قرآن
  • تو از گفتار ايشان کار خود کن
    نکوئي کن در ايجاگه نه بد کن