167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • دوبيني پيشه کردي مانده احول
    شده در صورت و معني مبدل
  • چو از يکي ترا مفهوم گردد
    در آخر مر ترا معلوم گردد
  • يکي حرفست اگر خواهي که اينجا
    بداني محو شد در جوهر لا
  • ترا اگر صرف نيکو آيد اي يار
    حقيقت در کشد روغن بيکبار
  • در اينجا بيني از اينجا بداني
    حقيقت کل توئي کل لا بداني
  • نظر کن لا نگر در جوهرت باز
    همه ذرات از انجام و آغاز
  • عدد پندار يکي از هزاران
    هزاران در يکي يکي شمار آن
  • چو آدم جان جان در وي نظر کن
    ز بود ذات خود او را خبر کن
  • همه در تو شده اينجا ببين باز
    تو اصلي هم ز انجام و هم آغاز
  • نظر کن در درونت نه فلک تو
    ببين گردان حقيقت يک بيک تو
  • تو اصلي در يکي وندر يکي گم
    گهي چون قطره گه عين قلزم
  • تو جاني در تو جانانست بنگر
    يکي اندر يکي اعيانست بنگر
  • سرانجام ار در اين جا يافتي تو
    کند اينجايگه کار تو نيکو
  • بهرزه خورد باشي غم بعالم
    اگر او را نمي بيني در ايندم
  • جمال يار ما پيداست روشن
    در اين آيينه اندر هفت گلشن
  • تو اندر سير خود هر لحظه بنگر
    که هستي در تو پيدا شد سراسر
  • توئي پيدا و اشيا در تو پيداست
    وگرنه هيچ اينجاگه نه پيداست
  • عدد بردار تا لا بنگري تو
    که از لا در دو عالم برتري تو
  • تو مغزي پوست اينجا مغز کرده
    در اينجا خويشتن را نغز کرده
  • از آن اينجايگه خامي بمانده
    چو روغن در بر جامي بمانده
  • بنور تو همه عالم نموداست
    که نورت در دمي ديگر فزود است
  • توئي جام عيان از عين مصباح
    حقيقت جان جان در عين ارواح
  • برون و اندرون ديدار يار است
    وليکن نقطه در پرگار يار است
  • برون و اندرون اصلست درياب
    در اينجا يار بين و وصل درياب
  • تو پيوندي کنون در جان عطار
    حقيقت بگسل اينجا هم ز ديدار
  • تو پيوندي کنون در جانم ايجان
    بتو مي بينم اينجا جمله اعيان
  • الا ايجان کنون ديدار کردي
    که در کون و مکان عطار ديدي
  • الا ايجان تو واصل آمدي باز
    کنون در خود نگر انجام و آغاز
  • الا ايجان سخن با تست از دل
    توئي در دل توئي مقصود حاصل
  • الا ايجان کنون عين العياني
    چه خواهي گفت در سر معاني
  • الا ايجان بسي گفتم در اسرار
    خودي از خود کنون اينجا خبردار
  • الا ايجان مرا جز تو که پيداست
    که ديد تو کنون در دل هويداست
  • بجز تو هيچ اينجا نيست در کار
    حقيقت نقطه و هم عين پرگار
  • تو جاني عين جاناني حقيقت
    که ديد اينجايگه در ديد ديدت
  • همه پيدا بتو تو خود نهاني
    چو جاناني ولي در تن چو جاني
  • تو ميدانم در اينجا گاه اکنون
    که پيش ارزني شد هفت گردون
  • ز تو توفيق در آفاق مشهور
    شدست ايجان که هستي ديد منصور
  • تو اينجا ذات پاک کبريائي
    که در هر چيز صنعي مينمائي
  • تو اينجا ذات پاکي در يقين باز
    که اينجا ديده انجام و آغاز
  • تو اينجا ذاتي و در آب روحي
    حيات مطلق و فتح و فتوحي
  • تو اينجا ذاتي و در خاک پيدا
    تويکي و نموده جمله اشيا
  • خدا در تو تو از وي گشته موجود
    تو باشي اينزمان ديدرا معبود
  • چو او از تو تو آن ديدن که اوئي
    که با جمله يقين در گفتگوئي
  • بتو گوياست اينجا نطق عطار
    که ميگويد چنين در سر اسرار
  • تو اصل جان که در بگشاده باز
    کنون اينجايگه با صاحب راز
  • وصال اين است ايدل جان تو ديدي
    در اينجاگه بکام دل رسيدي
  • حقيقت هر که جان بشناخت از يار
    يکي شد در يکي اينست اسرار
  • تو جان بشناس اي سالک در آخر
    که از جانت شود دلدار ظاهر
  • تو جان بشناس و در بود فنا باش
    فنا شو آنگهي کلي بقا باش
  • تو جان بشناس آنگه مغز جانت
    در آخر اينست اسرار نهانت