167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • ولي چشم يقين از جوهر کل
    يقين ديدار ذاتست از در کل
  • کسي کو را در اينجاگه حضور است
    سراپايش حقيقت غرق نورست
  • حضور از ذات دان ايمرد عاشق
    اگر هستي در اينجاگه تو صادق
  • حضورت را طلب در زندگاني
    که از اينجا بيابي هر معاني
  • حضوري را طلب در وقت آندم
    که مکشوفت شود اسرار عالم
  • حضور طاعت اينجاگاه درياب
    ز طاعت در بر جانان نظر ياب
  • بطاعت کوش و پيش آور حضوري
    که تا يابي در اينجاگه حضوري
  • بطاعت ياب جانان را تو در راز
    که چشم جانت از طاعت شود باز
  • از اول در صفا باشي هميشه
    اگر طاعت کني اي مرد پيشه
  • از اول در وضو ميدان تو اسرار
    که اينجا از چه خواهي کرد اينکار
  • وگر چون آب آري در دهان تو
    مگردان ذکر او جز بر زبان تو
  • در آندم باشدت ز آندم فراغت
    رساني آب مر سوي دماغت
  • وگر چون آب در پيشاني آري
    يقين ميدان که آندم راز داري
  • وگر چون مي بشنوئي مر قدم تو
    بيابي در عيان سر قدم تو
  • نهي آنگه قدم در کوي دلدار
    شوي آنگه ز راز او خبر دار
  • قدم در راه جانان نه دمي تو
    فرو باران ز شوقت شبنمي تو
  • قدم در کوي جانان نه يقين تو
    که تا يابي عيان عين اليقين تو
  • قدم چون در ره جانان نهادي
    حقيقت درد آندم بر گشادي
  • وگر چون در سجود دوست آئي
    حقيقت مغز جان بي پوست آئي
  • چو گفتي آنزمان الله از ديد
    يکي بيني در آندم عين توحيد
  • چو گفتي آنزمان الله در راز
    حقيقت ذات کل بيني ز خود باز
  • حضور آندم توان دم باشد ايجان
    که ذات کل بود در ديد جانان
  • طبيعت آندم از خود دور انداز
    دل و جان در بر آن نور انداز
  • سجود دوست کن اندر حضورت
    نظر کن جان و دل در غرق نورت
  • چو حق در جان و اندر جانست موجود
    حقيقت ميکني سجده ز معبود
  • درون را با برون گردان مصفا
    براي اسم و گم شو در مسما
  • درون را با برون کن غرق در نور
    که تا باشي بکل نور علي نور
  • بخواه از حقتعالي او يقينت
    از او ميخواه در عين اليقينت
  • از او خواه اينجا در حقيقت
    که تا پيدا نمايد ديد ديدت
  • از او او بين اگر تو راز داني
    که او در خويشتن مي باز داني
  • از او او بين که او آمد وجودت
    نمود خويش در صورت نمودت
  • تو او در خود نگر اينجا حقيقت
    درون تست پيدا ديد ديدت
  • تو اوئي او تو ناداني در اسرار
    کنون از سر کل اينجا خبردار
  • بتو پيداست اينجا هر چه ديدي
    خدائي اينزمان در ديد ديدي
  • حقيقت گوئي و هم در مکاني
    يکي اندر يکي و جان جاني
  • از اول تا باخر در تو موجود
    حقيقت کل توئي اسرار معبود
  • حقيقت در خدائي خدا تو
    ز يکتائي خود هستي لقا تو
  • تو منصوري چرا در خود نه بيني
    همه خود بين اگر صاحب يقيني
  • تن تو واصلست اي کار ديده
    در اينجاگه حقيقت باز ديده
  • بسي ميگوئي از وصل نمودار
    توئي بيشک يقين در کل اسرار
  • تو اصلي اينزمان در کل اشيأ
    درون جزو و کل پنهان و پيدا
  • تو اصل ذاتي و عين صفاتي
    در اينجا يافته اعيان ذاتي
  • تو اصل ذاتي و در سر بيچون
    بسي درها فشاندي بيچه و چون
  • تو اصل ذاتي و در کون گشتي
    کنون اندر مکان آگاه گشتي
  • ز ذات تست چندين در و جوهر
    که تو افشانده بيحد و بيمر
  • چه ذاتست اينکه يکي در يکي است
    همه عطار اينجا بيشکي است
  • بدو گفتا اگر هستي خبردار
    مبين چيزي دگر در خود نظر دار
  • بجز خود هيچ منگر تا بداني
    که در عين صور هر دو جهاني
  • ازل را با ابد بيني چو عطار
    اگر بيني خدا در خود نگهدار
  • نديدي کار اينجا و نديدي
    تو او را زانکه در خود آرميدي