167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • تو گر مرد رهي در ره فرو شو
    قدم در نه فداي راه او شو
  • نکو باريست در دنيا و برگي
    که در خوردست سرباريش مرگي
  • بزادن جمله در شوريم و آشوب
    بمردن جمله در زير لگد کوب
  • بماندي در کبودي و سياهي
    بمردي در ميان آخر چه خواهي
  • چو شب انگشت ريزندش ببر در
    بهر روزي ببايندش ز سر در
  • درين نه طشت خوان در گفت و گويي
    بماندي همچو منجي در سبويي
  • جهانرا چون رباطي با دو در دان
    کزين در چون درايي بگذري زان
  • همي در هيچ صحرا منزلي نيست
    که در خاک رهش پر خون دلي نيست
  • درين ديگ بلا پختي بصد درد
    که هستم چون نمک در ديگ در خورد
  • ميان در بند کين در بر گشادست
    مکن سستي که سختت اوفتادست
  • همه ژنده بسوخت او در ميان هم
    کرا در هر دو عالم بود از آن غم
  • مکن در راه دين يک ذره سستي
    که نستانند در دين جز درستي
  • سرايي داشت و باغي هر دو در باخت
    نماندش هيچ با افلاس در ساخت
  • الا يا در مقامر خانه خاک
    همه چيزي چنين در باخته پاک
  • بکف در آتشين داري نواله
    که در پيري بکف داري پياله
  • کنون چون زندگاني رخت در بست
    به سوي خاک رفتم باد در دست
  • مرا در شست افتادست هفتاد
    چنين صيدي کرا در شست افتاد
  • اجل دانم که تنگم در رسيد ست
    که دور دوري در کشيدست
  • همه ريگيست اگر در هم زند دست
    شود کوهي و در زيرت کند پست
  • که چندان اين مگس در من گزيدند
    که گويي در جهان جز من نديدند
  • شهش گفتا که اين کار آن من نيست
    مگس در حکم و در فرمان من نيست
  • شبي خفت آن گدايي در تنوري
    شهي را ديد مي شد در سموري
  • براهي بود چاهي بس خجسته
    رسن را در دو سر در دلو بسته
  • چو ديد آن دلو شد در دلو تن زد
    بدستان دست محکم در رسن زد
  • سگيست اين نفس در گلخن بمانده
    زبهر استخوان در تن بمانده
  • چو از گشتن نماند در تنش زور
    نهد خود را بدست خويش در گور
  • فرو افکند سر در محنت خويش
    نشسته تشنه و درياش در پيش
  • در آن ساعت نه بتوانيد ناليد
    نه رخ در پيش او رد خاک ماليد
  • هر آن خلعت کزان در گاه پوشند
    چوآيد صبح در آنگاه پوشند
  • چو شب از صبح گردد حلقه در گوش
    درآيد ذرهاي خاک در جوش
  • در آن دم گر شود آهي ميسر
    ز دنيا و آنچ در دنياست خوشتر
  • عزيزا عمر شد در ياب آخر
    شبان روزي مشو در خواب آخر
  • گشاده پيش او دست نيازي
    گهي در گريه گه در نمازي
  • ميان خلد و دوزخ در زمانه
    چگونه خوابم آيد در ميانه
  • بمانده در عجب حالي مشوش
    زدست دل دلي در دست آتش
  • چگونه پر زند در خون و در گل
    ميان راه مرغ نيم بسمل
  • چو شه در روي آن دل داده نگريست
    سر او در کنار آورد و بگريست
  • الهي نامه عطار

  • زهي وحدت که موئي در نگنجد
    در آن وحدت جهان موئي نسنجد
  • جهان را چو رباطي با دو دردان
    که چون زين در در آئي بگذري زان
  • تو شاهي هم در آخر هم در اول
    ولي بيننده را چشمست احول
  • اگر خصميش در هفتم زمين است
    سپهر هفتمينش در کمين است
  • ز بس هيبت که بودي در حضورش
    خلاف افتاد از اين در جمع نورش
  • زمين چون سفره اي در هم کشيده
    نهادندش همه در پيش ديده
  • در آن ساعت که غرق معرفت بود
    در او از تيرگوئي دو صفت بود
  • بجلادي تو با تيغ در دست
    کمر در بسته عزرائيل پيوست
  • نفس هرگز در افزوني نمي زد
    که دم جز در «اقيلوني » نمي زد
  • چو در دربست جاويدان ستم را
    گشاد از عدل خود صد در عجم را
  • تويي اين هر دو گر در راه افتي
    ز کوري عاقبت در چاه افتي
  • چو در قرآن امام خاص و عامست
    چرا در حکم خويشان ناتمامست
  • چو نه در آسمان نه در زميني
    کجائي نزد رب العالميني