نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
همه حيران تو تو
در
همه يار
حقيقت عين شادي تو بيکبار
وگر هم غم بود از زندگاني
زمانم
در
حقيقت هم تو داني
اگر خوفست
در
وي آخر کار
قلم رفتست از بيچون ستار
وليکن
در
ميان هستي بهانه
که اين ابليس کرد اندر زمانه
چو او ديگر کسي
در
دور عالم
که او ديدست حق اينجا دمادم
حقيقت عاشق چابک سوارست
که او را
در
جهان اين يادگار است
تمامت انبيا کرده سؤال او
بهر وجهي
در
اينجا حسب حال او
همه با او
در
اينجا راز گفتند
ز ديد خويش با او باز گفتند
چنان کو ديد خود داند
در
اسرار
کسي زو نيست اينجاگه خبردار
گهي
در
کعبه بر درگه ستادست
گهي بر خاک پاي شه فتادست
گهي
در
ميکده او درد نوشست
گهي گويا و گه گاهي خموشست
گهي راهت نمايد گه کند گم
ترا چون قطره
در
عين قلزم
از آن خوانندش اينجا گاه ابليس
که باشد دائما
در
عين تلبيس
نه يک رنگست اينجا
در
دو رنگست
از آن نزديک هر کس خوار و تنگست
نه يکرنگست دائم
در
دوئي اوست
چنين بودن بر عاقل نه نيکواست
که
در
لعنت چنان او استوارست
که دائم اندر اين سر پايدار است
چنان
در
عشق محبوس و اسيرست
که اندر طوق لعنت بي نظير است
چنان کاندر جهان او خوار آمد
يقين
در
عشق برخوردار آمد
تمامت انبيا از سر لعنت
شدند ترسان همي
در
عين حضرت
ترا زيبد که بار آن کشي تو
در
اينجاگه رقم بر جان کشي تو
بيک سجده که
در
اول نکرد او
حقيقت تا قيامت زخم خورد او
حقيقت من ز نسل آدمم باز
که منصورم
در
اينجا صاحب راز
حقيقت دزد را هم بود ابليس
نظر کردم
در
اينجاگه بتلبيس
چو گنج آدم اينجا مي نهادم
حقيقت اين لعين را
در
گشادم
يقين گنج آدم يافت اينجا
حقيقت
در
نهان دم يافت اينجا
ز خود بيني همي
در
لعنت افتاد
ز قربت دور شد بي رحمت افتاد
حقيقت اين همه از بهر آن بود
که تا ابليس آخر
در
عيان بود
که او
در
عين نافرماني دوست
حقيقت باز ماند اندر سوي پوست
تو گر مرد رهي مانند ابليس
مباش اينجايگه
در
مکر و تلبيس
ترا سجده نکرد اي جوهر کل
چنين افتاده شد
در
عين اين ذل
به بين تا تو چگونه آشنائي
که
در
اعيان تو ديدار خدائي
ببين ذات خدا
در
خود نمودار
برون شو اينزمان ز ابليس و پندار
ببين ذات خدا
در
خود نه ابليس
مينديش از ريا و مکر و تلبيس
ترا از ذات خود کردست پيدا
در
اين عالم ز عقل کل هويدا
تو مغزي اينزمان
در
صورت پوست
حقيقت چون بيابي صورت اوست
تو مغزي اينزمان
در
عين دنيا
ترا پيدا شده ديدار مولا
ز ذات پاک او پيدا نمودي
دو روزي نقش
در
دنيا نمودي
حقيقت
در
تو ديدارست بنگر
که سر تا پاي تو يارست بنگر
حقيقت
در
تو ديدار الهست
ز سر تا پاي تو ديدار شاهست
تو هستي سالک کون و مکاني
که ره
در
سوي آن کل باز داني
حقيقت عقل کل با تست درياب
درون خانه از عشق
در
تاب
تو خورشيدي ز ذات کل نموده
حقيقت عقل کل را
در
ربوده
اگر اين پرده برخيزد ز اسرار
چه بيني
در
حقيقت ليس في الدار
يکي داري و
در
عين دو بيني
مر اين اسرار اينجاگه نه بيني
به بيرون کي تواني يافت جانان
که
در
تن ظاهر و بيرونست پنهان
بدو هم ذات او
در
خويش يابي
بوقتي کز خودت بيخويش يابي
به بي خويشي تو اندر عالم ديد
مر او را بنگري
در
عين توحيد
ز ديده ديده هم ديده بيابي
اگر
در
ديد او را ديده يابي
نظر کن خال
در
نور تجلي
ز نور او درون ديده پيدا
جمالش ديده خود کن تماشا
که بنمودست کل
در
عين الا
صفحه قبل
1
...
2073
2074
2075
2076
2077
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن