نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
در
اين بت ماه چرخ لامکانست
نه تنهائي که کل عين العيانست
در
اين بت آفتابي کل هويداست
کز او اين آفرينش جمله پيداست
در
اين بت آفتابي دلستانست
ز بت پيدا شده اندر جهانست
کسي کو يافت بيشک سجده اش کرد
باخر همچو او شد
در
جهان فرد
حقيقت سجده کرد و روي او ديد
چو خود را
در
وصال روي او ديد
اگر سجده کني
در
پيش رويش
يکي نه پيش غيري نيست سويش
ببيني بيت پرست خويش
در
خويش
حجاب اينجات او بردارد از پيش
سجود او کن و درياب اصلش
در
اينجا گاه کل درياب وصلش
توئي بت سجده کن او را دمادم
که بنمودست رخ
در
عين عالم
چه به باشد ترا ديدن از اين راز
که بنمايد
در
او اينجا نظر باز
تو و او
در
جلال لايزالي
حقيقت تو از او اندر جلالي
مرا او را سجده کن
در
شرع تحقيق
که از وي بازيابي عز و توفيق
مر او را سجده کن
در
شرع بيشک
که او اصلست و تو خود فرع بيشک
تو ايندم صورتي او جان جان است
که
در
تو راز پيدا و نهانست
چنان کن سجده
در
ديدار جانان
که او را بيشکي يابي تو اعيان
چنان کن سجده پيش روي دلدار
که
در
يکي شوي با او نمودار
چنان کن سجده پيش روي آنماه
که بيني
در
يکي مر جملگي شاه
چنان کن سجده پيش روي خورشيد
که
در
يکي توئي تا عين جاويد
نبيند غير او
در
هيچ بابي
حقيقت نشنود جز وي خطايي
نبيند غير او
در
هيچ ديدار
ببازي نيست اينجا ديدن يار
در
اينصورت تو ديدارش بيابي
مگو و ور نه تو بردارش بيابي
نمود صورت او بيشکي راز
کند از خويشتن
در
خويش پرواز
اگر تو صاحب درد و بقائي
در
اينجا گاه بايد آشنائي
در
اينجا گاه سر کار بنگر
نظر کن ديد ديد يار بنگر
حقيقت من
در
اينجا صاحب اسرار
شدم اينجا ز ديد او خبردار
بسي
در
عقل اول راز ديدم
که با او عاقبت را باز ديدم
حقيقت فاش کردم روي جانان
همه ذرات را
در
کوي جانان
دمي کاندم بگويد با همه راز
چو من گردد يقين
در
دوست سرباز
کنندش لعنت اينجا گاه از يار
چو منصورش
در
اينجا گاه بردار
نهادن تا ترا رحمت فزودي
در
اين مر ني ترا لعنت نمودي
کنون
در
لعنتي افاده مسکين
ضعيف و ناتوان و خوار و مسکين
کنون
در
لعنتي بيچاره مانده
از آن حضرت بکل آواره مانده
کنون
در
لعنتي و رانده بر خويش
نميديدي تو اين سر را خود از پيش
کنون
در
لعنتي و ره نداني
بمانده خوار و رسواي جهاني
چرا سجده نکردي آدم اينجا
که دمدم يافتي لعنت
در
اينجا
چرا سجده نکردي
در
عيان تو
که رسوا مانده اندر جهان تو
که تا ايندم تو طوق لعنت بار
در
اين لعنت کنون افتاده زار
چه سر بد تا که آن سجده نکردي
که تا ايندم تو
در
اندوه و دردي
جوابش دادم آندم پير رهبر
که گر تو مي نداني خود بر اين
در
چرا
در
لعنت ما باز ماندي
از آن اينجايگه بي راز ماندي
نبردم دوست را فرمان
در
آندم
نکردم سجده رادر عشق آدم
نکردم سجده را آدم
در
آنجا
که ميدانستم اين سر آندم آنجا
که چون بر لوح کلي راز ديدم
در
آنجا لعنت خود باز ديدم
در
اول لعنتم چون کرده بد او
بهرزه دانم اينجا گفت با گو
در
اول لعنت من کرده بد دوست
چه غم دارم چو ميدانم همه اوست
مرا ميبايد اينجا لعنت او
که اندر لعنتم
در
قربت او
مرا ميبايد اينجا لعنت از ديد
که
در
لعنت يکي ديدم ز توحيد
خطاب لعنتم يار است
در
دل
و ز آن لعنت مرا مقصود حاصل
خطاب لعنت ياراست
در
جان
مرا چه غم ز لعنت بايدم آن
خطاب لعنت او
در
دل و جانست
مرا هر لحظه صد اسرار پنهانست
صفحه قبل
1
...
2071
2072
2073
2074
2075
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن