167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • در خراسان دلش سنجر همت چو نشست
    بدل سنجر سلطان به خراسان يابم
  • پايه منبر او بوسم و بر سر گيرم
    که در اين ناحيه ثقلان به خراسان يابم
  • چون پاي در کند ز سر صفه صفا
    سر بر کند به حلقه اصحاف کهف شام
  • سازد وضو به مسجد اقصي به آب چشم
    شکر وضو کند به در مسجد الحرام
  • چون زال پيرزاده به طفلي و عاقبت
    در حلق ديو خام چو رستم فکند خام
  • در بند عشق شاهد و هم عشق شاهدش
    عشقي چو قيس عامري و عروه حزام
  • در صورتي که ديده جمالش صور نگار
    زو شاهدي گرفته و رفته ره ملام
  • در آينه عنايت صيقل شناخته
    زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام
  • پس چون رکاب او ز نشابور در رسيد
    تبريز شد هزار نشابور ز احتشام
  • ز انفاس عمدة الدين در شرق و غرب بود
    با امت استقامت و با ملت انتظام
  • وان قفل گر که بود کليد سراي علم
    کرديد چو حلقه بر در فرمانش التزام
  • سيف الحق افضل ابن محمد که طالعش
    دارد خلافة الحق در موضع سهام
  • حق در حقش دعاي من از صدق بشنواد
    من نامرادي دلش از دهر مشنوام
  • اي در گران بهاتر از روح
    چون روح سبک لقات جويم
  • دريا کنم اشک و پس به دريا
    در هر صدفي جدات جويم
  • در جاني و ز انس و جانت پرسم
    نزديکي و دور جات جويم
  • وي دل که به نيم نقطه ماني
    در دائره عنات جويم
  • قدر تو لوا زده است بر عرش
    در سايه آن لوات جويم
  • شوم هم در انده گريزم ز انده
    کز انده به، انده زدايي نبينم
  • جهان نيست از هيچ جايي که در وي
    دل آشنا هيچ جايي نبينم
  • پل آبگون فلک باد رخنه
    که در جويش آب رضايي نبينم
  • در آئينه دل خيال فلک را
    بجز هاون سرمه سايي نبينم
  • آن دل دل کو که در ميدان لهو
    از طرب دلدل سواري داشتم
  • ني بدم آتش ز من در من فتاد
    کاندرون دل شراري داشتم
  • من ز بي ياري چو در خود بنگرم
    هم نپندارم که ياري داشتم