نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ز فردا چند گوئي دل يقين ياب
تو مر امروز
در
خود پيش بين ياب
در
اين وصل ار بيايي روي آن ماه
ز ني بالاي نه قبه تو خرگاه
حقيقت اندر اينجا ديد ديدست
عيان چون يار
در
گفت و شنيدست
هر آنکو نقد را کز دست نگذاشت
در
اينجا گه وصال او خبر داشت
بنقد امروز دستي بر فشانيم
که نقد امروز
در
روي جهانيم
بنقد امروز کام اينجاست پيدا
جمال جان جان
در
دل هويدا
زهي اسرار ما اسرار دان کيست
که
در
يابد که اينجا جان جان کيست
حقيقت اينکه با آخر رسيده است
در
او اعيان کل اينجا بديدست
بهمت عقل اگر چه بس بلند است
هميشه گفت او
در
چون و چند است
بيان ما همه از عشق يار است
در
آن اسرارهائي بيشمار است
بيان ما هه از عشق جانانست
حقيقت
در
يکي اسرار اعيانست
بيان ما همه از لامکانست
يقين
در
وي حقيقت جان جانست
يقين ما نداند جز که عاشق
که باشد
در
بيان عشق صادق
بيان ما نداند جز يکي بين
که باشد
در
يکي اش کفر يا دين
اگر کافر شوي
در
عشق دلدار
حقيقت باز يابي سر اسرار
اگر کافر شوي
در
عشق جانان
ببيني جان جان اينجا تو اعيان
اگر کافر شوي
در
عشق آنماه
بيابي ناگهان آن ماه خرگاه
اگر کافر شوي
در
آخر کار
براندازي حجاب از خود بيکبار
اگر کافر شوي مانند منصور
بشرع اينجا شوي
در
کفر مشهور
اگر کافر شوي چون او يکي تو
خدا
در
بت ببيني بيشکي تو
اگر کافر شوي
در
عين مستي
تو چندي اندر اينجا بت پرستي
اگر کافر شوي چون شيخ صنعان
تو گردي عاقبت
در
کل مسلمان
توئي کافر وليکن بيخبر تو
نمي بيني بت خود
در
نظر تو
بت خود بين اگر چه کافري تو
که بيشک
در
ره و هم رهبري تو
بت خود بين و بنگر بت پرستت
چرا
در
دير دل غافل شدستت
بت ما زاده پنج و چهار است
مر او را
در
جهان ديدار يار است
بت تو صورتست و عين معني
که بنمودست رخ
در
جمله دنبي
بت ما سر عشق لا يزالست
که اينجا گاه
در
عين وصالست
بت ما ني چون آنها بيجانست
در
اينجا گه عيان يار ديدست
بت ما يافت جان جان حقيقت
ابا او
در
عيان گفت و شنيدست
بت ما يافت اينجا سر بيچون
ابا او شد
در
آخر عين يکتا
بت ما يافت
در
آخر هدايت
حقيقت ديد سر لا مکاني
بت ما
در
يقين دم از يقين زد
ز کفر خود رقم بر عين دين زد
بت ما
در
فنا آغاز و انجام
يکي ديدست اينجاگه سرانجام
بت ما
در
فناء لا مکانست
ورا اسرار جانان کل عيانست
بت ما
در
فنا توحيد دارد
يکي ذاتست و او آن ديد دارد
بت ما شاه را بشناخت آخر
يقين خود
در
فنا انداخت آخر
بت ما اينزمان
در
لا هويداست
بنزد عاشقان پنهان و پيداست
بت ما
در
يقين جانست و جانان
از آن چون جانست او پيدا و پنهان
ببام دير او
در
سير افتاد
از آن اينجايگه بي غير افتاد
ببام دير شد بهر تماشا
مر او را سر
در
آنجا گشت پيدا
ببام دير شد تا بام بيند
در
اينجا گاه از خود کام بيند
ببام دير چون او منکشف شد
دگر آن راز
در
کل متصف شد
ببام دير شد دريافت او راز
حقيقت
در
عيان انجام و آغاز
ببام دير شد بالاي گردون
نظر کردست کل
در
بيچه و چون
ببام دير خود را کل فنا ديد
وصال شاه
در
عين بقا ديد
ببام دير
در
اشيا نظر کرد
همه اشيا چو خود را راهبر کرد
گمان برداشت چون خود را نهان داشت
در
اينجا بود خود را جان جان يافت
گمان برداشت او
در
ذات بيچون
برش چون ارزني شد هفت گردون
فنا شد تا بيان اندر فنا شد
مرا اسرارها
در
خود بقا شد
صفحه قبل
1
...
2069
2070
2071
2072
2073
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن