نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
اسرار نامه عطار
کمال قدسيان
در
قربت عشق
کمال عشق هم
در
رتبت عشق
سر زنجير
در
دست خداوند
تعجب کن ببين کين چند
در
چند
گشادند آن دم از درجي يکي
در
که تا
در
رکوه کردند اندکي زر
نخستين جسم خود
در
اسم
در
باز
پس آنگه جان زبعد اسم درباز
چنان
در
اسم او کن جسم پنهان
که مي گردد الف
در
بسم پنهان
هر آنگاهي که
در
تو من نماند
دوي
در
راه جان و تن نماند
ولي تا
در
زمان و
در
مکاني
نياري ديد هرگز تن به جاني
چو
در
چشم آيدت چون ماه نوري
چرا نايد
در
آن هر ذره حوري
کسي کاينجا بود
در
کين و
در
زور
کنندش حشر اندر صورت مور
چو ما
در
اصل کل علت نگوييم
بلي
در
فرع هم علت نجوييم
چو لختي بر زند
در
کوي معشوق
بسوزد
در
فروغ روي معشوق
يکي را خواه تا
در
ره نماني
فلک رو باش تا
در
چه نماني
به ياران گفت اين سر
در
چنين راه
سر مرديست از مردان
در
گاه
که هر کو
در
نبازد هر دو عالم
نگردد
در
حريم وصل محرم
کساني
در
چنين ره باز ماندند
که از درياي دل
در
مي فشاندند
دري
در
قعر درياي دل تست
که آن
در
از دو عالم حاصل تست
بزد
در
تا
در
زندان گشادند
يکي را داغ بر ران مي نهادند
برو دل گرم کن
در
سوز عقبي
که تا
در
سايه ماني روز عقبي
ازين کافر که ما را
در
نهادست
مسلمان
در
جهان کمتر فتادست
برو گر مرد اين راهي زماني
بجوي از درج
در
در
دل نشاني
دلت
در
تنگناي تنبلي ماند
تنت
در
چار ميخ کاهلي ماند
برآي از آب اي زشت سيه تاب
که
در
آتش همي پايي نه
در
آب
چو جان پاک
در
يک دم بدادي
قدم حالي
در
آن عالم نهادي
همه
در
دل شود چون ذره گم
بلي
در
بحر گردد قطره گم
چو
در
دنيا بمردن اوفتادي
يقين مي دان که
در
عقبي بزادي
به دنيا
در
به مرگ افتادن تست
به عقبي
در
بمردن، زادن تست
فغان زين صوفي
در
حلم مانده
ولي
در
حلم خود بي علم مانده
چو دروان را ز
در
بيرون نهادست
هر آن کس را که بايد
در
گشادست
چو دريا
در
تغير باش دايم
چو مردان
در
تفکر باش دايم
فشاندم
در
معني بر تو بسيار
ولي کي کور بيند
در
شهوار
چو ديد آن عجب
در
خود مرد برخاست
مناري کرد
در
مکه چپ و راست
زخود
در
سر مکن گر هوشياري
که تو سر مست
در
سر کرده داري
چو خفتي قطره افتادت بقلزم
شدي
در
بي خودي يا
در
خودي گم
که من ببريده ام
در
گاه و بيگاه
سه باره سي هزاران سال
در
راه
شود چون پنبه موي سياهت
نه سر ماند نه پنبه
در
در
کلاهت
چو خلقانش ببيند از
در
و بام
در
اندازندش از بالا سرانجام
وليکن صبر هست اي خفته
در
راه
که تا
در
راهت اندازند ناگاه
در
آن ساعت که آن چشم آيدت پيش
دو عالم
در
تو گم گردد تو درخويش
ولي تا باز را
در
سر کلاه است
کجا
در
خورد دست پادشاه است
گهي مه
در
دق و گاهي
در
آماس
گهي گشته سپر گاهي شده داس
گهي
در
خوشه چون از سيم داسي
گهي
در
گاو چون زرين خراس
خموشانند سر
در
ره نهاده
زفان ببريده و
در
ره فتاده
در
آن گردش نه مستند و نه هشيار
نه
در
خوابند زان حالت نه بيدار
برين نطعي که
در
چشم است خردت
نمي داني که تا
در
چيست بردت
اگر خواهيم
در
يک طرف العين
پديد آريم
در
هر ذره کونين
گهي باکوف
در
ويرانه بوديم
گهي با صوف
در
کاشانه بوديم
گهي
در
خاره دل پر خار کرديم
گهي
در
دشت جان ايثار کرديم
در
هر پير زن مي زد پيمبر
که اي زن
در
دعا با يادم آور
شوي صد بار
در
ديار نگوسار
نيابي
در
و ريگ آري بخروار
يکي
در
سور ديگر
در
مصيبت
زفان و دل پر از تزوير و غيبت
صفحه قبل
1
...
205
206
207
208
209
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن