نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سعدي
دلم دربند تنهايي بفرسود
چو بلبل
در
قفس روز بهاران
ندانستم که
در
پايان صحبت
چنين باشد وفاي حق گزاران
در
دل سعديست چراغ غمت
مشعله اي تا ابد افروخته
سرمست بتي لطيف ساده
در
دست گرفته جام باده
در
مجلس بزم باده نوشان
بسته کمر و قبا گشاده
خورشيد که شاه آسمانست
در
عرصه حسن او پياده
در
گلشن بوستان رويش
زنگي بچگان ز ماه زاده
نرسيديم
در
تو و نرسد
هيچ بيچاره را شکيبايي
شب تاريک هجرانم بفرسود
يکي از
در
درآي اي روشنايي
در
حلقه کارزار جان دادن
بهتر که گريختن به نامردي
هيچم اندر نظر نمي آيد
تا تو خورشيدروي
در
نظري
عقل بيچارست
در
زندان عشق
چون مسلماني به دست کافري
گر کنم
در
سر وفات سري
سهل باشد زيان مختصري
عارضش باغي دهانش غنچه اي
بل بهشتي
در
ميانش کوثري
در
خداوندي چه نقصان آيدش
گر خداوندي بپرسد چاکري
خاکي از مردم بماند
در
جهان
وز وجود عاشقان خاکستري
جهاني تشنگان را ديده
در
توست
چنين پاکيزه پندارم زلالي
مرا با روزگار خويش بگذار
نگيرد سرزنش
در
لاابالي
سروقدي ميان انجمني
به که هفتاد سرو
در
چمني
گر صلح کني لطيف باشد
در
وقت بهار و مهرباني
وز بهر شکار دل نهاده
تير مژه
در
کمان ابروي
آن گوي معنبرست
در
جيب
يا بوي دهان عنبرين بوست
در
حلقه صولجان زلفش
بيچاره دل اوفتاده چون گوست
خون دل عاشقان مشتاق
در
گردن ديده بلاجوست
اي آينه ايمني که ناگاه
در
تو رسد آه دردمندي
نه خوارترم ز خاک بگذار
تا
در
قدم عزيزش افتم
بگشاي دهن که پاسخ تلخ
گويي شکرست
در
مذاقت
در
کشته خويشتن نگه کن
روزي اگر افتد اتفاقت
در
سايه شاه آسمان قدر
مه طلعت آفتاب پرتو
بنماندست آب
در
جگرم
بس که چشمم کند گهرباري
مواعظ سعدي
به حق پارسايان کز
در
خويش
نيندازي من ناپارسا را
يکقدم بر خلاف نفس بنه
در
خيال خداي ننهاده
راه گم کرده از طريق صلاح
در
بيابان غفلت افتاده
رنج بردار ديو نفس مباش
در
هواي بت اي پريزاده
پيغمبر، آفتاب منيرست
در
جهان
وينان ستارگان بزرگند و مقتدا
ز مرواريد تاج خسروانيت
يکي
در
خوشه پروين نباشد
اينکه
در
شهنامه هاآورده اند
رستم و رويينه تن اسفنديار
خفتگان بيچاره
در
خاک لحد
خفته اندر کله سر سوسمار
پادشهان بر
در
تعظيم او
دست برآورده به حکم سؤال
وفاداري مجوي از دهر خونخوار
محالست انگبين
در
کام ارقم
در
اهتمام صاحب صدر بزرگوار
فرمانرواي عالم و علامه جهان
آسمان
در
زير پاي همتت
بر زمين مالنده فرق فرقدين
خفتنت زير خاک خواهد بود
اي که
در
خوابگاه سنجابي
قيمت خويشتن خسيس مکن
که تو
در
اصل جوهري نابي
در
صحبت رفيق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجري
چنين شد
در
ايام سلطان عادل
اتابک ابوبکربن سعد زنگي
هر چيز کزان بتر نباشد
از مصلحتي به
در
نباشد
چندان بزنندش اي خداوند
کز خانه رهش به
در
نباشد
آيين وفا و مهرباني
در
شهر شما مگر نباشد
نبودي ديدگانم تا نديدي
چنين آتش که
در
عالم فتادي
سرآمد روزگار سعد بوبکر
خداوندش به رحمت
در
رساناد
جزاي تشنه مردن
در
غريبي
شراب از دست پيغمبر ستاناد
برف بر بام سالخورده ماست
آب
در
خانه شما نچکد
لقمه اي
در
ميانشان انداز
که تهيگاه يکدگر بدرند
کانچه
در
مملکت بيفزايند
از ثناي جميل مي کاهند
چون نبوديم
در
خور خدمت
گفت عفوت که السلامة مر
شکر آنان خورند ازين غدار
که ندانند زهر
در
شکرش
شجر مقل
در
بيابانها
نرسد هرگز آفتي به برش
کانچه
در
کفه اي بيفزايد
به دگر بيخلاف دربايد
نميرد گر بميرد نيکنامي
که
در
خيلش بود قائم مقامي
دامن اين قباه بالايي
تا به خاشاک
در
نيالايي
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچست
در
ميدان
يار آن يار است که
در
بلا يار بود
بوستان سعدي
کلاه سعادت يکي بر سرش
گليم شقاوت يکي
در
برش
وگر
در
دهد يک صلاي کرم
عزازيل گويد نصيبي برم
وگر سالکي محرم راز گشت
ببندند بر وي
در
بازگشت
تأمل
در
آيينه دل کني
صفائي بتدريج حاصل کني
چو
در
دوستي مخلصم يافتي
عنانم ز صحبت چرا تافتي؟
تو
در
سيرت پادشاهي خويش
سبق بردي از پادشاهان پيش
زهي دولت مادر روزگار
که رودي چنين پرورد
در
کنار
خدايا
در
آفاق نامي کنش
به توفيق طاعت گرامي کنش
نگنجد کرمهاي حق
در
قياس
چه خدمت گزارد زبان سپاس؟
نرفتم
در
اين مملکت منزلي
کز آسيبت آزرده ديدم دلي
که چون بدگهر پرورم لاجرم
خيانت روا داردم
در
حرم
ملک
در
سخن گفتنش خيره ماند
سر دست فرماندهي برفشاند
نبيني که درويش بي دستگاه
بحسرت کند
در
توانگر نگاه
به تدبير دستور دانشورش
به نيکي بشد نام
در
کشورش
تنت زورمندست و لشکر گران
وليکن
در
اقليم دشمن مران
چو بازارگان
در
ديارت بمرد
به مالش خساست بود دستبرد
که بودش نگيني بر انگشتري
فرو مانده
در
قيمتش جوهري
در
ايام سلطان روشن نفس
نبيند دگر فتنه بيدار کس
دل پادشاهان شود بارکش
چو بينند
در
گل خر خارکش
وگر جور
در
پادشايي کني
پس از پادشاهي گدايي کني
طمع کرد
در
مال بازارگان
بلا ريخت بر جان بيچارگان
که زشت است
در
چشم آزادگان
بيفتادن از دست افتادگان
نبردند پيشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد
در
نفس
کجا دست گيرد دعاي ويت
دعاي ستمديدگان
در
پيت؟
بفرمود گنجينه گوهرش
فشاندند
در
پاي و زر بر سرش
گزيدند فرزانگان دست فوت
که
در
طب نديدند داروي موت
بتنها ندانست روي و رهي
بينداخت ناکام شب
در
دهي
بدان کي ستوده شود پادشاه
که خلقش ستايند
در
بارگاه؟
سپه را نگهباني شهريار
به از جنگ
در
حلقه کارزار
دو همجنس همسفره همزبان
بکوشند
در
قلب هيجا به جان
خنک آن که
در
صحبت عاقلان
بياموزد اخلاق صاحبدلان
شنيدم که طي
در
زمان رسول
نکردند منشور ايمان قبول
مسوزان درخت گل اندر خريف
که
در
نوبهارت نمايد ظريف
که جمهور
در
سايه همتش
مقيمند و بر سفره نعمتش
بلاي خمارست
در
عيش مل
سلحدار خارست با شاه گل
ز دلهاي شوريده پيرامنش
گرفت آتش شمع
در
دامنش
رئيس دهي با پسر
در
رهي
گذشتند بر قلب شاهنشهي
صفحه قبل
1
...
205
206
207
208
209
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن