نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
منم اينجا ترا اي راز ديده
در
اين جايم ترا من باز ديده
چنان
در
جان من بنموده راز
که ميگوئي ز عشقم خويش را باز
چنان
در
چارمين حيران بماندست
که کلي دست از خود برفشاندست
بيک سوزن اگر ماني تو
در
راز
نيابي روي جانان را دگر باز
در
اين ره من بجان و تن نماندم
چو عيسي من بيک سوزن نماندم
شکستم سوزن خود را
در
اين بحر
فرو انداختتستم اندر اين قهر
شکستم سوزن و فارغ شدم من
در
اين اسرارها بالغ شدم من
چو موسي سوي طورم هر نفس باز
روم
در
حضرت اينجا از قبس باز
چو موسي صاحب اسرار عشقم
از آن پيوسته
در
تکرار عشقم
چو موسي صاحب اسرار جانم
که داريم
در
دم عين العيانم
چو موسي من
در
اينجا راز ديدم
بطور عشق جانان باز ديدم
چو موسي دم زدم از ديد دلدار
شدم
در
ديد عشقش ناپديدار
چو موسي دم زدم
در
ديد وحدت
مرا بخشيد جانان عين قربت
چو موسي صاحب سر نهانم
از آن پيوسته
در
عين العيانم
مرا نور حقيقت هست
در
جان
از آنم گفته مر اسرار پنهان
کنون
در
نور عشقم وز الهي
نميگنجد برم لهو و مناهي
کنون
در
نور عشقم سالک کل
که خواهم گشت آخر هالک کل
کنون
در
نور عشقم ذات جمله
که هستم بيشکي ذرات جمله
مرا
در
نور اينجا کرد واصل
که شد نور حقيقت جان و هم دل
دل و جان شد نور شد
در
انبيا کل
کزيشان ديد اينجا او بقا کل
دل و جان
در
تجلي نور دارد
از آن ايندم دم منصور دارد
دل و جان
در
تجلي واصل اوست
که ميدانند کاينجا جملگي اوست
دل و جان
در
تجلي يافت اعيان
دلم جان گشت و جانم گشت جانان
دل و جان راز ميگويند
در
خويش
که ديدستند سرها مر دو از پيش
دل و جان راز ميگويند از ديد
که بيچونست و
در
يکيست توحيد
دل و جان
در
فنا کل بود گشتند
کسي ديدند از آن معبود گشتند
دل و جان
در
فنا ديدند اعيان
از آن اندر فنا گشتند جانان
حقيقت جان و دل
در
شر جانان
ندانستند خود را راز پنهان
دل و جان هر يکي معشوق ديدند
چو پير عشق
در
جانان رسيدند
چو جانان رخ نمود و آشنا کرد
مر ايشان را
در
اينجاگه فنا کرد
چو جانان رخ نمود و ديد بنمود
يکي ديدار
در
توحيد بنمود
چو جانان
در
يک بد جان و دل دو
يکي گشتند اينجاگاه هر دو
ز پرده رخ نمود اول عيان او
اگر
در
پرده شداينجا عيان او
ز پرده رخ نمود اندر نهاني
دگر تا
در
نهان گويد معاني
دواي دردمندان را شفا شد
نميدانم که
در
پرده چرا شد
دمادم آنچنان عطار رخ را
نمايد
در
عيان عشق او را
کسي کان ماه ديد اينجا يقين باز
شد اينجا
در
يقين او پيش بين باز
کسي کان ماه ديد اندر دل و جان
يقين دريافت رهبر
در
دل و جان
کند
در
خود کشد چون قطره دريا
کند اسرارها او را هويدا
دلا خورشيد جان داري تو
در
بر
حقيقت اوست سوي ذات رهبر
دلا خورشيد جان داري
در
اسرار
دمي او را يقين از دست مگذار
از او مقصود حاصل کرده تو
وگر چه
در
درون پرده تو
از او مگذر وز او بين سر اسرار
که تا هر دو يکي باشد
در
اسرار
حقيقت نور او بنگر دمادم
که از کل ميدمد
در
عين اين دم
خبر دادم شما را دمبدم من
يکي کردم شما را
در
عدم من
شما
در
وصل اينجا اصل ديده
ز ديد او بکام دل رسيده
ز ديدش مگذريد و راز بينيد
رخ دلدار
در
خد باز بينيد
ز ديدش مگذر ايجان تا بداني
که ديد اوست
در
تو زان عياني
ز شاگردان نظر کن خويش بنگر
ترا بنهاده سر
در
پيش بنگر
ز شاگردان نظر کن ذات الله
که از ايشان بري
در
ذات حق راه
صفحه قبل
1
...
2064
2065
2066
2067
2068
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن