نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
شما را ميکنم واصل ز ديدار
در
آخرتان کنم من ناپديدار
شما را ميکنم واصل ز افلاک
که گردانست او
در
حضرت پاک
شما را ميکنم واصل ز هر نور
که
در
ذاتند بيشک جمله مشهور
شما را ميکنم واصل من از عرش
حقيقت
در
شما ديدار هم فرش
حقيقت هر چهار از بود الله
در
اينجاگه شويد از راز آگاه
حقيقت هر چهار از اصل بودش
که اينجا اند
در
گفت و شنودش
چو من يکتا شويد اينجا حقيقت
که تا پيدا شودتان
در
شريعت
در
اين معني که ميگويم شما را
حقيقت مينمايمتان خدا را
در
اين معني که من ميگويم از اصل
حقيقت مينمايمتان يقين واصل
در
اين معني که ميگويم عياني
شما را مينمايم جان جاني
يکي کردي ابا خود چار انباز
کنون هستند
در
ديد تو دمساز
يکي کردي ابا خود بود ايشان
نمودي
در
يقين معبود ايشان
زهر معني که که ميگوئي يقين است
که جان تو
در
ايشان پيش بين است
ز يکي گوي با ايشان تو
در
راز
حجاب از پيششان کلي برانداز
فنا خواهند شد آخر از آن ديد
يکي خواهند بد
در
عين توحيد
حقيقت از تو چون گرديد واصل
بود مقصودشان
در
اصل حاصل
در
ايشان مر مر ايشان را حقيقت
نموده باشي اينجا ديد ديدت
وصال اندر فراقش باز يابند
در
آندم با تو اينجا راز يابند
حقيقت تيغ جانان راحت جانست
که آخر
در
حقيقت ديد جانانست
وصالست اندر آندم
در
يکي باز
يقين يابند آندم بيشکي باز
حقيقت وصلتان آندم ميسر
شود کز خود برون آئيد بر
در
در
آندم باز بيند آن نظر پاک
نباشد اينزمان هم آب و هم خاک
حقيقت جان جان آندم بيابند
درون کل
در
آن لحظه شتابند
حقيقت جان جان گرديد
در
کل
نباشد بعد از آن تان رنجو هم ذل
قلم بنوشته بر لوح اين بيانها
حقيقت
در
ازل هر جان جانها
قلم بنوشت اندر اصل فطرت
يکي
در
بعد و ديگر عين قربت
دمادم مينمايد سر بيچون
در
اين دنيا حقيقت بيچه و چون
دمادم مينمايد راز ما يار
در
اين دنيا همي آيد پديدار
قضاي رفته را تدبير مرگست
در
آخر تا بداني زانکه ترکست
قضا رفتست و ما تسليم ياريم
فتاده اينزمان
در
پاي داريم
قضا رفتست و من از پيش ديدم
ز بي خويشي همان
در
خويش ديدم
قضا رفتست و اکنون بر سرم باز
که هستم
در
حقيقت صاحب راز
قضا رفتست و کشتن خواهد آن دوست
برون آور مرا زين نقش
در
پوست
چو تسليم قضاي تو شدستم
در
آخر هم تو گير اي دوست دستم
بکش عطار را تا چند گويم
توئي پيوند و من
در
گفتگويم
منم منصور تو
در
سر اسرار
زهر نوعي ز ذات تو خبردار
مرا عشق تو گفت اينراز اينجا
که اي عطار سر
در
باز اينجا
مرا عشق تو اينجا دستگير است
اگر نه دل
در
اين صورت اسير است
يکي مي بينم از عشق تو هر چار
چو من ايشان شده
در
تو گرفتار
يکي مي بينم از عشقت عيانست
که اين هر چار
در
ذاتت نهانست
يکي مي بينم از عشقت سراسر
که خواهد رفت
در
عشقت مرا سر
همه اندر طلب من عاشق تو
در
اين سر فنا من لايق تو
تو معشوقي و جمله
در
طلب دوست
توئي اينجايگه بيشک سبب دوست
تو معشوقي و سالک
در
ره تو
که تا ناگه رسد بر درگه تو
تو معشوقي و عاشق
در
فنايست
همي جويد يقين ديد بقايست
تو معشوقي و عاشق مانده خسته
در
اينجا تن نزار و دل شکسته
تو معشوقي و عشاقت طلبکار
شده گردان تو
در
عين پرگار
تو معشوقي که کلي را بسوزي
در
آندم کاتش عشقت فروزي
کسي کو طالب راز تو باشد
در
اين سر دوست و سرباز تو باشد
کسي کو طالبت آمد
در
اينراز
نمودي مر ورا انجام و آغاز
صفحه قبل
1
...
2063
2064
2065
2066
2067
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن