167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا
    در چار لنگر است روان باد صرصرش
  • بلک آن چنان شده ز ضعيفي که بگذرد
    در چشم سوزني به مثل جسم لاغرش
  • هر که از جلاجل و جرس آواز مي شنود
    در وهم نفخ صور همي شد مصورش
  • پوشندگان خلعت ايمان گه الست
    ايمان صفت برهنه سروان در معسکرش
  • گردون کاسه پشت چو کف گير جمله چشم
    نظاره سوي زنده دلان در کفن درش
  • در پاي هر برهنه سري خضر جان فشان
    نعلين پاي هم سر تاج سکندرش
  • گفتي از انبيا و امم هر که رفته بود
    حق کرده در حوالي کعبه مصدرش
  • صد پيل وار خواهدم از زر خشک از آنک
    مشک است پيل بالا در سنبل ترش
  • دل تو سني کجا کند آن را که طوق وار
    در گردن دل است کمند معنبرش
  • در حضرت خليفه کجا ذکر من شدي
    گر نيستي مدد ز کرامات مظهرش
  • انصاف ده که آدم ثاني است مقتفي
    در طينت است نور يدالله مخمرش
  • رخسار صبح را نگر از برقع زرش
    کز دست شاه جامه عيدي است در برش
  • مرغ قنينه بلبل عيد است پيش شاه
    گل در دهن گداخته و ناله دربرش
  • انگشت ساقي از غبب غوک نرمتر
    زلف چو مار در مي عيدي شناورش
  • زلفش فرو گذاشته سر در شراب عيد
    ديوي است غسل گاه شده حوض کوثرش
  • در آبگينه نقش پري بين به بزم عيد
    از مي کز آتش است پري وار جوهرش
  • مار زبان بريده نگر ناي روز عيد
    سوراخ مار در شکم باد پرورش
  • گوئي بهاي باده عيدي است افتاب
    ز آن رفت در ترازو و سختند چون زرش
  • دستار در ربوده سران را به باد زلف
    شوريده زلف و مقنعه عيد بر سرش
  • در کعبه کرده عيد و ز زمزم مزيده آب
    چون نيشکر چگونه مزم آتش ترش
  • ز آن هندوي حسام که در هند عيد ازوست
    اران شکارگه شد و ايران مسخرش
  • چون عين عيد نعلش در نقش گوش و چشم
    هاء مشفق آمد و ميم مدورش
  • بود افتاب زردي کان روز رخ در آمد
    صبح دو عيد بنمود از سايه هلالش
  • چشمش ز خواب و غمزه زنبور سرخ کافر
    شهد سپيد در لب، موم سياه خالش
  • يار از برون پرده بيدار بخت بر در
    خاقاني از درون سو هم خوابه خيالش