167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • آنچه نتوان نمود در بن چاه
    بر سر قله جبل منهيد
  • در طبق آفتاب چون مه نو ديد
    صبح دم از اختران نثار زر آورد
  • در کمر عمر شاه دست بقا داد
    کايزد از اجرام دست آن کمر آورد
  • ما و شکر ريز عيش کز در خمار
    نامزد خرمي به بام برآمد
  • در صف دريا کشان بزم صبوحي
    جام چو کشتي کش خرام بر آمد
  • رستم ثاني که در طبيعتش اول
    دانش زال و دهاي سام بر آمد
  • در کنف صبح فر مير محمد
    راست چو خورشيد نور تام برآمد
  • دوش چنين ديده ام به خواب که نخلي
    بر لب دريا در آن مقام برآمد
  • از دم خلق تو در مسدس گيتي
    بوي مثلث به هر مشام برآمد
  • سهم تو در زين کشيد پشت زمين را
    گر چه ز من بود قعده رام برآمد
  • در ره خدمت درست عهدم ليکن
    نام من از نامه سقام برآمد
  • دزد بيان من است هر که در اين عهد
    بر سمت شاعريش نام برآمد
  • گويي بر غم جان فلک دست کاف و نون
    گردوني از دوقطب در آويخت استوار
  • گر نيست پود و تار تو از پر جبرئيل
    سايه ت چرا گرفت سماوات در کنار
  • گر در زمين شام سليمان ديو بند
    بلقيس را ز شهر سبا کرد خواستار
  • نوروز چون من است تهي دست و همچو من
    جان تهي کند به در بانوان نثار
  • از دست کشت صلب ملک در زمين ملک
    آرد درخت تازه بهار حيات بار
  • خاقاني است بر در تو زينهاريي
    اي بانوان مملکت شرق زينهار
  • در زينهار بخت نگهدار توست حق
    زنهار زينهاري خود را نگاهدار
  • در سپر ماه راند تيغ زراندوده مهر
    بر کتف کوه دوخت دست سپيده غيار
  • بهر صبوح از درم مست در آمد نگار
    غاليه برده پگاه بر گل سوري بکار
  • دست خزان در نشاند چاه زنخدان سيب
    لعب چمن بر گشاد گوي گريبان نار
  • نوک سر کلک او قبله در عدن
    خاک سم اسب او کعبه مشک تتار
  • بر سر گنج سخاش خامه او اژدهاست
    در دهن خاتمش مهره او آشکار
  • آتش هيبت چنان شعله زنان در دلش
    کاتش هرگز نديد کس که جهد از چنار