نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.15 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ترا اسرار کلي وا نمايد
سخن کز درد آيد
در
معاني
حقيقت جان و دل هم کل بسوزد
سخن کز درد آمد
در
دل و جان
نه بد پيداست ميگوئي نگوئي
سخن باقيست اکنون
در
تو بگشاي
که آغازي تو
در
انجام اسرار
سخن باقيست جام عشق مينوش
درون خويش آخر وصل درياب
سخن
در
وصل ميگوئي که اصلي
از آن اينجايگه راز نهاني
سخن
در
وصل ميگوئي که ياري
در
آن هر نکته صد راز پنهان
سخن از وصل ميگوئي و منصور
از آن گشتي تو
در
اسرار مشهور
سخن از وصل او گفتي حقيقت
که مقصود تو شد زو جمله حاصل
سخن از وصل او ميگوي
در
راز
ز هر يک ذره صد طوفان برآيد
وصال عشق
در
اينجاست بنگر
فنا بايد شدت
در
جان رسيدت
وصال عشق اگر بشناختي تو
حقيقت جسم و جان
در
باختي تو
وصال عشق اينجا رايگان است
ببين کاينجا حقيقت
در
عيان است
وصال عشق خواهي خود بسوزان
حقيقت بود نيک و بد بسوزان
وصال عشق خواهي خويش
در
باز
که تا گردد ترا تحقيق
در
باز
وصال عشق خواهي همچو منصور
بيک ره شو ز ديد خويشتن دور
وصال خويش خواهي
در
اناالحق
ز بود خود بحق شو ناپديدار
وصال عشق رخ بنمود
در
جان
چو شمعي
در
ميان جمع بگداخت
وصال عشق او را تا فنا شد
خدا
در
جان او کل بيشکي بود
اگر چه وصل از او او با فراقست
حقيقت رخ نمايد وصل جانان
کسي بايد که
در
يابد فراق او
ز نفس خويشتن بيزار گردد
چنان
در
عشق باشد مبتلا او
که هر دم پيشش آيد صد بلا او
کنندش سرزنش بسيار
در
راه
که خود داند يقين راز نهانش
چنان
در
درد و شوق و صبر باشد
زنند و او تحمل ميکند پيش
تحمل ميکند
در
عشق فارغ
نينديشد وي از فرياد و غوغا
اگر شمشير بر فرقش
در
آيد
در
اين بيشه بود او شير جانان
ز سنگ و چوب و طعن هرزه گويان
در
اينجا بايد اندر اول کار
بلاي عشقست و رسوائي جانان
حقيقت کش تو چون منصور از جان
بلاي عشقست و رسوائي
در
اينجا
يکي بيند حقيقت چه من و تو
چو عاشق
در
بلا آمد گرفتار
جمال دوست زين سر باز ديدي
چو عاشق
در
بلا و صبر آيد
برون آيد ز عجب و کبر و پندار
چو عاشق
در
بلا دارد تحمل
حقيقت هر چه آمد او رقم زد
چو عاشق
در
بلا اينجايگه ديد
حقيقت يک يکي بيند يکي او
در
آن عين بلا چون ديد جانان
عيان
در
ذات او معبود باشد
بلاي قرب ديد و با لقايش
در
آن عين بلا کل باز ديده
بر خود نقطه با پرگار اينجا
بلا ديده حقيقت داشته خاک
از آتش آتشي
در
خود فکنده
ز گردن دل ز نيک و بد فکنده
يقين چون آب
در
عين وصالش
کند بيخويش از نام و نشانت
تن اندر عشق ده تا
در
فنايت
حقيقت جسم را با اسم
در
باز
تن اندر عشق ده تا گردي آزاد
جمال بي نشان
در
عشق ميجوي
تن اندر عشق ده تا راز اول
عيان دريافت چونن مرديد توحيد
اگر چه مرد عاشق
در
بلايست
نکردستي تو گم
در
جستجوئي
نکردي هيچ گم چون اصل داري
در
اينجاگه تو بود وصل داري
نيامد وقت خاموشي ترا هان
که داري خويش را
در
نص و برهان
نيامد وقت خاموشيت آخر
چو مقصود تو شد
در
عشق ظاهر
نيامد وقت خاموشي کنونت
چو گشتي
در
همه آفاق مشهور
نيامد وقت خاموشي چون مردان
حقيقت
در
سوي جانان رسيدي
کمالت بي نشاني بود و ديدي
از آن اسرار پيدا و نهان بد
کمالت بي نشاني
در
نشان شد
يقين خود
در
کمال خود رسيدي
گمان خويشتن هم خود بديدي
که او اندر درون شهباز بيند
درت باز است آنکو ديد
در
باز
صفحه قبل
1
...
2057
2058
2059
2060
2061
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن