نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
حجابي نيست ايشانرا
در
اين پيش
بجز خود مر حجاب خود نباشد
همي خواهد که ايشان خود نباشد
چنان خواهد که
در
جانان شود گم
کنون افتاده
در
ديد بقااند
وليکن فرقي از هستي و ثاني است
که
در
يکي حقيقت همنشينند
دو نبود ذات بيشک جمله ذاتند
همه ظلمت شود
در
سوي نورت
برانداز از ميان اين صورت خويش
که ذات جاودان بيني تو
در
پيش
اگر اين نقش اينجاگه ببازي
شود
در
جزو و کل يکي چو منصور
حقيقت آخر کار و سرانجام
در
آن خلعت فراق جان بديدن
ترا جام فنا بايد بخوردن
يکي داغي ترا اينجا نهادن
ترا جام فنا
در
آخر کار
ببايد خورد و شد
در
قرب آن دم
فروکش جام اينجا شادمانه
که تا يابي حيات جاودانه
فروکش جام را
در
عزت و ناز
که خواهي يافت
در
آندم تو کل باز
فورکش جام و خندان شو تو چون گل
که خواهي يافت
در
آندم يقين کل
فروکش جام جانان تا شوي پاک
حقيقت از نمود خاک و افلاک
در
آندم چون خوري اين جام اينجا
که باشي جزو و کل را باز ديده
چنان باش اندر آن و
در
وصالش
که باشي
در
خودي و بي خودي طاق
چنان باش آندم همچو مردان
که يکي يابي اندر ذات و
در
جان
چنان کن خويش را آنگه تو تسليم
که بد
در
آتش سوزان براهيم
چنان کن خويش را تسليم جانان
که بيرون آورد يکباره از پوست
چنان تسليم کن جان
در
بر يار
که
در
جان يابي آن خورشيد تابان
چنان تسليم کن جان اندر آن ذات
که نور قدس گردد جمله ذرات
چنان تسليم کن جان
در
جلالش
که يابي
در
نمود جان وصالش
چنان تسليم شو مانند مردان
بساط جسم و جان را
در
نوردي
از اين دم سوي آندم رفت خواهي
شوي
در
جزو و کل نور الهي
از ايندم سوي آندم ميشوي باز
حقيقت نزد جانان تو باعزاز
در
آندم باش حاضر تا حقيقت
که بنمايد حقيقت روي جانان
مشو غافل دمي جانان
در
آندم
که بنمايد رخت جانان هماندم
همه مردان
در
آندم راز ديدند
در
آندم عاشقان ديد جمال است
حقيقت آخر آندم شوي ذات
که
در
جانان شوي کلي تو فاني
چو جانان رخ نمايد اندر آندم
برافتد اين حجاب آخر بيکبار
تو جانان گردي و او
در
تو موجود
تنت
در
خاک زير گل بماند
تو جانان گردي و پيوسته باشي
در
آندم عاشقان ديد جمالت
تو جانان گردي از ديد وصالت
شود
در
خاک و خون او ناپديدار
شود جانان ز بعد مدتي تن
نبايد گفت مر عطار تن زن
خوشا آندم که جان گردد
در
اينخاک
چون جان بيشک نهان گردد
در
اينخاک
خوشا آندم که چون جان باز گردد
درون جزو و کلي راز گردد
در
آخر دوست خواهد بود تحقيق
ببايد از نمود دوست توفيق
دلا
در
لا يکي يکلحظه اينجا
وليکن مانده
در
روي جهاني
نخواهي رفت زين منزل سوي لا
حقيقت بود خواهد شد
در
الا
نخواهي رفت از اينمنزل حقيقت
رها خواهي تو کردن اين طبيعت
دلا جاي تو
در
خاکست بنگر
درون رو تو ز ديد دوست برخور
در
اينمعني مجال دم زدن نيست
يقين دريافتند اسرار بيچون
همه رفتند مر
در
شب اين گل
نيامد هيچکس مي باز پس باز
همه رفتند
در
سوي خداوند
در
اينجا مي نه بني ليس في الدار
همه رفتند اندر جوهر ذات
شدند از راز جانان جمله آگاه
همه رفتند و
در
جانان شدند گم
چو يک قطره سوي درياي قلزم
همه رفتند و
در
عين اليقينند
حقيقت آنزمان عين خدائي
در
اين سر ره بري داناي اسرار
بکن عين بدي را ترک اينجا
تو اينجا ترک خود کن
در
حقيقت
که تا باشد که يک شمه بداني
همه خواهيم رفتن
در
سوي خاک
طلبکار بهشت اند و دلارام
ز بهر جنت اينجا
در
وبالند
صفحه قبل
1
...
2055
2056
2057
2058
2059
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن