167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • خلعتي کان ز تار و پود وفاست
    در زيان قدر ندوخته اند
  • سگ حيزي بمرد در بغداد
    کفنش جز به زر ندوخته اند
  • خسرو بدار ملک جم ايوان تازه کرد
    در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد
  • کيخسرو تهمتن بر زال سيستان
    در ملک نيم روز شبستان تازه کرد
  • يا عالمي ز لطف برآورد کردگار
    وانگه در او معادن حيوان تازه کرد
  • از هول صور فکرت من در قيامتند
    گر چه چو اهل صور فکنده کفن نيند
  • چون طشت بي سرند و چو در جنبش آمدند
    الا شناعتي و دريده دهن نيند
  • گويند در خلافه وليعهد آدميم
    مشنو خلافشان که جز ابليس فن نيند
  • در کون هم طويله خاقانيند ليک
    از نقش و نطرتند ز نفس و فطن نيند
  • در شکر ريز طرب بر عده داران رزان
    از پي کاوين بهاي کاويان افشانده اند
  • سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح
    بر سر زنار ساغر طيلسان افشانده اند
  • جرعه ريز جام ايشانند گويي اختران
    کانهمه در روي چرخ جانستان افشانده اند
  • مجلس انس حريفان را هم از تصحيف انس
    در تنوره کيمياي جان جان افشانده اند
  • شکل خان عنکبوتان کرده اند آنگه به قصد
    سرخ زنبوران در آن شوريده خان افشانده اند
  • کرده اند از زاده مريخ عقرب خانه اي
    باز مريخ زحل خور در ميان افشانده اند
  • يا گهرهائي که در افسر نشاند افراسياب
    پيش شروان شاه کيخسرو نشان افشانده اند
  • تا غبار از چتر شاه اختران افشانده اند
    فرش سلطانيش در برتر مکان افشانده اند
  • تا که آن سلطان به خوان ماهي آمد ميهمان
    خازنان بحر در بر ميهمان افشانده اند
  • باز نونو در رحم هاي عروسان چمن
    نطفه روحانيان بين کز نهان افشانده اند
  • در زمين چار عنصر هفت حراث فلک
    تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند
  • بندگان شه کمند از چرم شيران کرده اند
    در کمر گاه پلنگان جهان افشانده اند
  • ز آتش تيغي که خاکستر کند ديو سپيد
    شعله در شير سياه سيستان افشانده اند
  • روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
    زير پايش افسر نوشيروان افشانده اند
  • تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
    روشنان خاک سياهش در دهان افشانده اند
  • اين منم يارب که در بزم چنين اسکندري
    چشمه حيوانم از لفظ و لسان افشانده اند