نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
کم آزاري کند تا راز بيند
ترا راهي است بس دشوار
در
پيش
بسوي عين عقبي ناپديدار
که چون باشد
در
اينجا رازت ايدل
که بر ريشت نهد اينجاي مرهم
تو مسکين غافلي
در
ديد دنيا
بگو با من
در
اينجا راز و برهان
تو خواهي بود با خود جاودانه
نخواهي بد بجز تو هيچ با تو
دريغا جمله
در
خوابند آگاه
کسي اينجا نمي بينم
در
اينراه
تمامت اندر اين سر غافلانند
حقيقت سر اين قرآن نموداست
که هر کس را
در
اين دنيا ز اسرار
در
اين اسرار بيشک اصل و فرعست
چنان کن زندگاني اندر اينجا
که پيش از خود بميري
در
بر دوست
که چون مردي يقين دل زنده باشد
نه همچون ديگران غافل بماني
تو دل زنده توئي
در
اول ايدوست
تو گوي عشق اينجا برده باشي
بمانده زنده جاويد
در
جسم
به نيکوئي بر آيد مر ترا اسم
به نيکوئي شوي
در
عين عقبي
بيابي آنزمان ديدار مولي
ترا
در
خاک جسمت جان بود نور
بسوي ذات کل اعزاز گردد
در
اينمعني که من گفتم شکي نيست
که جان خواهد بدن
در
راز جانان
محقق پيش از آن کاينجا بميرد
نيابد آخر و انجام و آغاز
نميرد جان عاشق
در
دم مرگ
در
آخر باز يابد عين ذاتش
نميرد جان عاشق باز بين دوست
که گفتم
در
يقين است عشقبازت
بخواهي مرد ليکن تا بداني
ز سر تا پاي
در
عين کدورت
تو ايندم مرده و مي نداني
يقين
در
جزو و کل تابنده ماني
چو خورشيدي که بيرون آيد از جيب
سحرگاهان ز صبح عشق بي ريب
شکي نبود
در
اينمعني و درياب
دل و جان هر چه باشد ترک گيرد
خوشا آندم که دلدارش
در
اينجا
کند
در
عاقبت بردارش اينجا
حقيقت اين بيان تا چند گويم
ز بالا
در
حقيقت سوي پستي
تو خود چون آمدي خواهي شدن باز
نديده باز هم انجام و آغاز
همه
در
تو چنان گمگشته اينجا
خود اندر عين غوغا راز ديدست
سر عشاق
در
ميدان چو گويست
چو گوئي
در
خم چوگان فکندي
ترا اين عشقبازي آخر کار
که ما تخميم کشته سوي خاک است
اگر چه تخم ما
در
زير اين خاک
شود چه بر دهد اي صانع پاک
چنان عطار
در
حيرت فتادست
در
عين اليقينش باز بگشاي
بيکدم دار او را قائم الذات
درون ريش من مرهم تو باشي
تو ميداني که ريشم
در
درونست
در
عطار مسکين را تو بگشاي
تو سلطان و حکيمي و خدائي
که
در
مغز حقيقت پوست گشتم
تو دردم داده درمانم از تست
حقيقت درد هر درمانم از تست
ندارد درد من درمان
در
اينجا
مکن از خانه بر درمان
در
اينجا
که رنجور و ضعيف و ناتوانم
دواي درد خود جز تو ندانم
چنان
در
درد عشقت زار ماندم
مرا بر جان و دل دردي نهادي
در
آخر دردم اينجا کن دوا باز
بود
در
آخر و بنما لقايم
يکي پرسيد از آن منصور آفاق
در
آخر بيشکي عين العيانست
نمي بيني تو آن اسرار منصور
که جانان بود
در
جان رهبر او
دوا شد درد جانان پيش آنماه
تو پنداري که آن عين وبال است
وصال از درد جانان
در
کند باز
در
آخر خويش فردا اينجا بيني
وصال از درد جانان باز يابي
باخر يار
در
جان فرد باشد
وصال و درد باشد با هم اي يار
مگو اين سر تا با ناجنس بسيار
وصال و درد با هم
در
يکي اند
هر آن زخمي که بر جانت زند ساز
اگر چه ديگران
در
عين پندار
حقيقت وصل آن شهباز ديده
حقيقت و اصلان
در
پاي دارش
همي ديدند اين سر پايدارش
که دست و پا و سر
در
سر بينداخت
اگر چه
در
بلاي عشق کل شد
چنان اندر وصال شاه ديدار
عيان دريافت و زو شد ناپديدار
چنان
در
وصل جانان يافت خود را
که سر
در
بازد از عين اليقين باز
وصال شاه آن يابد ز دنيا
صفحه قبل
1
...
2048
2049
2050
2051
2052
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن