167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • غم هم از عالم است و در عالم
    مي نگنجد که بس قوي حشر است
  • چرخ بازيچه گون چون بازيچه
    در کف هفت طفل جان شکر است
  • بدو خيط ملون شب و روز
    در گشايش بسان باد فر است
  • از دو يک دم که در جهان يابم
    ناگزير است و از جهان گذر است
  • نگذرد ديگ پايه را ز حجر
    نگذرد آتشي که در حجر است
  • در گلستان عمر و رسته عهد
    پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
  • آري آري هم از ره گوش است
    کشتن قندزي که در خزر است
  • صورت بخت من طويل الذيل
    در وفا چون قصير با قصر است
  • نفسي در ميان ميانجي بود
    آن ميانجي هم از ميان برخاست
  • تا چو بازم در آهنين خلخال
    چو جلاجل ز من فغان برخاست
  • کاروان منقطع شد از در شهر
    رصد از راه کاروان برخاست
  • دل هر دو جهان سه باره پيمود
    يک اهل در اين ميان نديده است
  • در شيب و فراز اين دو منزل
    يک پيک وفا روان نديده است
  • آن کيست که در صف غلامانش
    صد رستم سيستان نديده است
  • جز بانو و شاه کوه و دريا
    کس در يک دودمان نديده است
  • در مجلس و خوانش چاشني گير
    جز جنت نقلدان نديده است
  • تا نخل گرفت بوي عدلش
    کس در رطب استخوان نديده است
  • بيند قلمش به گاه توقيع
    هرک آتش در فشان نديده است
  • ملاح خرد به کشتي وهم
    در بحر دلش کران نديده است
  • در جنب سخاش بحر و کان را
    کس قوت امتحان نديده است
  • کس بي کف راد صفوة الدين
    در جسم کرم روان نديده است
  • در پرده نهان چو راز غيب است
    غيب از دل خود نهان نديده است
  • هر کس که ثنات بر زبان راند
    جز کوثر در دهان نديده است
  • خاک در تو هر آنکه بوسيد
    جز گوهر رايگان نديده است
  • اين مدحت تازه بر در تو
    مشکي است که پرنيان نديده است