نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
که تا اينجا نگردي ناپديدست
تو چون
در
نبد جان ماندي گرفتار
از آن گشتي حقيقت عين پندار
تو چون
در
بند يار خويش باشي
ز نفس اينجا يقين دلريش باشي
نميگويم که جان
در
باز اينجا
فنا خواهد شدن
در
پيش جانان
تو پيش از مرگ از جسمت فنا گرد
که
در
عين فنا يابي بقايت
فنا شو پيش از آن کاينجا بميري
که
در
عين فنا گردي بديري
تو ايندم جسم و جاني هست اينجا
طلسمت گردد اينجا گه عيان باز
بيابي گنج ذاتت
در
بر خود
کز آن آيد يقين بخت پديدار
در
اول پايه چون گنجت نمايد
که هم
در
گنج آرند ناپديدت
کنندت قصد جان اينجا بتحقيق
مکن مر خويش چون صاحب کريمي
ولي
در
شرع اين ناگفتني به
که تا پيدا کند مر نيک از بد
نبوت نيک و بد داند
در
اينجا
کند بيشک که بتواند
در
اينجا
نبوت مر ترا بردار مردان
که
در
اعيان نبود او سر نگهدار
چنان بد ديده او اسرار اينجا
که ميدانست کو ريزد يقين خون
چنان بد ديده راز يار
در
راز
که
در
ديدار کل بشتافت اينجا
از آن جام محبت خورد و دم زد
که جز او مي نديد از عين ديدار
از آن جام محبت خورد
در
سر
که شد باطن مر او را جمله ظاهر
از آن جام محبت خورد
در
راز
که او
در
اصل فطرت ذات کل شد
از آن جام محبت خورد از دوست
ز جام دوست
در
حق حق به پيوست
از آن جام يقين راز فنا ديد
بگفت اسرار
در
سر نهانش
از آن جام يقين مست ازل شد
حقيقت از همه
در
پيش آمد
از آن جام يقين تسليم کل شد
در
آن تسليم او بي بيم و کل شد
از آن جام يقين اينجايگه حق
چو مردان
در
ره حق گشت جانباز
چو جان بازيد جسم اينجا برانداخت
حقيقت گشت موجود و هويدا
چو جان بازيد جانان شد
در
اشيا
هم اندر دار او با يار پيوست
چو جان بازيد
در
دلدار پيوست
حجاب از جان برافکند او بيکبار
چو جان بازيد و سر
در
آخر کار
يکي
در
آخر از خود عين توحيد
چو جان بازيد و سر شد باز سر ديد
يکي
در
آخر از خود عين توحيد
اناالحق شد ز جسم و جان جدائي
اناالحق زد يکي
در
يکي بود
زبانش خود خدا کل بيشکي بود
ترا کي سر گنج آيد پديدار
که هستي
در
وجود و عين پندار
ترا نقاش جان
در
اصل فطرت
نمودست اندر اينجا ديد قربت
ترا نقاش حاصل اين دل و جان
بگرداني
در
او واصل دل و جان
ترا نقاش کل اصل يقين است
در
او سر حقيقت کفر و دين است
ترا نقاش جان پيدا تو پنهان
چنين ماندي عجب
در
خويش حيران
درون خويش را نقاش بنگر
عيان
در
جانست او را فاش بنگر
ببين او را و جان بر رويش افشان
حقيقت جسم خود
در
سويش افشان
اگر بشناختي او را تو
در
دل
کند ماننده منصور واصل
سرت از تن برد او
در
جدائي
کند بنمايدت ديد خدائي
سر و تن هر دو
در
جانان شود گم
پس آنگه بيشکي جانان شود هم
در
اينمعني تو رهبر تا بداني
که کلي اينست اسرار معاني
نيايي سر تو تا
در
سر ترا يار
بننمايد درون جانت اسرار
در
اين سر جان نهاده بر کف دست
که اين سر مر يقين عطار را هست
در
اين سر جان نخواهم باخت تحقيق
سوي دلدار خواهم تاخت تحقيق
چو سر ديدم ز جان و سرگذشتم
ز جان و دل بيک ره
در
گذشتم
گذشتم از سر و تن
در
غم عشق
که چيزي مي نديدم جز غم عشق
حقيقت جانم اينجا
در
ميان است
تو ميداني و فارغ از جهانست
سرم
در
خون و خاک ره بگردان
رخ خود زين گدا اي شه مگردان
سرم
در
خاک و خون انداز ايجان
حقيقت بيش از اين جان را مرنجان
سرم
در
خاک و خون انداز الحق
که گفتم پيشت اي جان راز مطلق
سرم
در
خاک و خون انداز اينجا
که تا يابم حقيقت باز اينجا
صفحه قبل
1
...
2045
2046
2047
2048
2049
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن