نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
در
اين بند و بلا ميگويد از تو
مراد جاوداني جويد از تو
در
اين بند و بلا آخر رهائي
نخواهد يافت از قيدت جدائي
در
اين بند و بلا ميباش با او
مراد بنده بيچاره ميجو
در
اين بند و بلا ميباش با او
مراد بنده بيچاره ميجو
در
اين بند و بلا من با تو گويم
دواي دردم اينجا از تو جويم
وفا باشد جفاي تو بر من
در
آن عهدي که کردستي تو مشکن
مرا عهد تو اينجا کشت تحقيق
که
در
کشتن بيابم عين توفيق
ز عهدت اينزمان من پايدارم
ز زندان برکنون
در
پاي دارم
ز عهدت برنگرديدم
در
اينراز
مرا سر اينزمان از سر بينداز
تو بخشيدي مرا اين فضل و حکمت
رسانيدي مرا
در
عين قربت
تو بخشيدي مرا اين فضل و حکمت
رسانيدي مرا
در
عين قربت
تو بخشيدي عيان انجام از تو
نديدم هيچکس
در
راز از تو
چنان ره گم شدم
در
اول کار
که خواهستم شدن من گم بيکبار
در
آخر فضل کردي ره نمودي
درم بد بسته وانگه برگشودي
خدا با تست
در
پيدا و پنهان
هميشه راز ميگويد زهر سان
خدا با تست
در
خلقت بگفتار
همي گويد زهر شيوه ز اسرار
خدا با تست هم اينجا هم آنجا
نهان بود و کنون
در
تست پيدا
خدا با تست اينجاگاه چون حق
ز بود خود زند
در
تو اناالحق
خدا با تست اينجا
در
دل و جان
نظر کردي و ديدي سر پنهان
خدا و مصطفي
در
بود بنگر
چنين اسرار از ايشان بود بنگر
خدا و مصطفي بيشک نمودار
ترا
در
جان همي گويند اسرار
حقيقت از خدا داري تو
در
جان
همي گوئي از ايندم راز جانان
دم او
در
دم تست اي گزيده
از آني از دم او راز ديده
چو احمد
در
دل و جان دوستداري
همه مغزي نه چون خر پوست داري
رهت احمد نموده هم بمنصور
ترا
در
جمله عالم کرد مشهور
دمي کاينجا زدي او ره نمودت
در
بسته يقين او برگشودت
دم احمد ترا
در
جانست اينجا
دلت همچون مه تابانست اينجا
دم احمد تو داري زان شدي شاد
حقيقت حق شدي
در
ليس في الدار
دم او
در
درون بنگر که اوئي
حقيقت اوست با تو پس چه جوئي
دلت چون مصطفي ديدست جاني
از آن دلشاد
در
عين العياني
ز احمد حيدر اينجا
در
يقين شد
از آن بر اولين او راستين شد
ز احمد گر شوي واصل چو موسي
شوي
در
کوه و طوردل تو يکتا
ز احمد گر شوي واصل چو يعقوب
بيابي
در
زمان ديدار محبوب
شوي
در
عشق چون موسي مصفي
ز احمد گر شوي واصل چو عيسي
ز احمد واصلم
در
قربت ذات
مرا گوياست از وي جمله ذران
هر آنکو ره دهد
در
سر بيچون
خدا اينجا ببيند بي چه و چون
هر آنکو ره دهد
در
وصل دلدار
هم اينجاگه ببينند اصل ديدار
هر آنکو ره دهد
در
خدمت دوست
شود مغز و برون آرندش از پوست
هر آنکو جز محمد(ص)يار بيند
کجا جانان
در
اينجا باز بيند
حقيقت يافت بيچون و چرا باز
در
آخر ديد اينجا بيشکي راز
ابا او باش و راز او تو بنگر
در
اين بنگر ز ديدارش تو برخور
ابا او باش تا
در
قربت او
شوي بيشک وصال حضرت او
درون جان چو ديدي باز او را
دل و جان
در
خدايش باز او را
از او واصل شو ايندم زن
در
اينجا
حقيقت جزو کل بر هم زن اينجا
زمين و آسمان و خاک
در
اوست
خوشا آنکس که خاک حيدر اوست
اگر نه نور او بودب
در
افلاک
کجا اين منزلت ديدي کف خاک
ز نور اوست جزوي
در
دل و جان
حقيقت برتر از خورشيد تابان
ز نور اوست جزوي نور خورشيد
فکنده پرتوي
در
دهر جاويد
ز نور اوست جزوي نور زهره
از آن شد
در
همه آفاق شهره
ز نور اوست جزوي
در
کواکب
از آن رخشانست اينجا نجم ثاقب
صفحه قبل
1
...
2039
2040
2041
2042
2043
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن