167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • در اين بند و بلا ميگويد از تو
    مراد جاوداني جويد از تو
  • در اين بند و بلا آخر رهائي
    نخواهد يافت از قيدت جدائي
  • در اين بند و بلا ميباش با او
    مراد بنده بيچاره ميجو
  • در اين بند و بلا ميباش با او
    مراد بنده بيچاره ميجو
  • در اين بند و بلا من با تو گويم
    دواي دردم اينجا از تو جويم
  • وفا باشد جفاي تو بر من
    در آن عهدي که کردستي تو مشکن
  • مرا عهد تو اينجا کشت تحقيق
    که در کشتن بيابم عين توفيق
  • ز عهدت اينزمان من پايدارم
    ز زندان برکنون در پاي دارم
  • ز عهدت برنگرديدم در اينراز
    مرا سر اينزمان از سر بينداز
  • تو بخشيدي مرا اين فضل و حکمت
    رسانيدي مرا در عين قربت
  • تو بخشيدي مرا اين فضل و حکمت
    رسانيدي مرا در عين قربت
  • تو بخشيدي عيان انجام از تو
    نديدم هيچکس در راز از تو
  • چنان ره گم شدم در اول کار
    که خواهستم شدن من گم بيکبار
  • در آخر فضل کردي ره نمودي
    درم بد بسته وانگه برگشودي
  • خدا با تست در پيدا و پنهان
    هميشه راز ميگويد زهر سان
  • خدا با تست در خلقت بگفتار
    همي گويد زهر شيوه ز اسرار
  • خدا با تست هم اينجا هم آنجا
    نهان بود و کنون در تست پيدا
  • خدا با تست اينجاگاه چون حق
    ز بود خود زند در تو اناالحق
  • خدا با تست اينجا در دل و جان
    نظر کردي و ديدي سر پنهان
  • خدا و مصطفي در بود بنگر
    چنين اسرار از ايشان بود بنگر
  • خدا و مصطفي بيشک نمودار
    ترا در جان همي گويند اسرار
  • حقيقت از خدا داري تو در جان
    همي گوئي از ايندم راز جانان
  • دم او در دم تست اي گزيده
    از آني از دم او راز ديده
  • چو احمد در دل و جان دوستداري
    همه مغزي نه چون خر پوست داري
  • رهت احمد نموده هم بمنصور
    ترا در جمله عالم کرد مشهور
  • دمي کاينجا زدي او ره نمودت
    در بسته يقين او برگشودت
  • دم احمد ترا در جانست اينجا
    دلت همچون مه تابانست اينجا
  • دم احمد تو داري زان شدي شاد
    حقيقت حق شدي در ليس في الدار
  • دم او در درون بنگر که اوئي
    حقيقت اوست با تو پس چه جوئي
  • دلت چون مصطفي ديدست جاني
    از آن دلشاد در عين العياني
  • ز احمد حيدر اينجا در يقين شد
    از آن بر اولين او راستين شد
  • ز احمد گر شوي واصل چو موسي
    شوي در کوه و طوردل تو يکتا
  • ز احمد گر شوي واصل چو يعقوب
    بيابي در زمان ديدار محبوب
  • شوي در عشق چون موسي مصفي
    ز احمد گر شوي واصل چو عيسي
  • ز احمد واصلم در قربت ذات
    مرا گوياست از وي جمله ذران
  • هر آنکو ره دهد در سر بيچون
    خدا اينجا ببيند بي چه و چون
  • هر آنکو ره دهد در وصل دلدار
    هم اينجاگه ببينند اصل ديدار
  • هر آنکو ره دهد در خدمت دوست
    شود مغز و برون آرندش از پوست
  • هر آنکو جز محمد(ص)يار بيند
    کجا جانان در اينجا باز بيند
  • حقيقت يافت بيچون و چرا باز
    در آخر ديد اينجا بيشکي راز
  • ابا او باش و راز او تو بنگر
    در اين بنگر ز ديدارش تو برخور
  • ابا او باش تا در قربت او
    شوي بيشک وصال حضرت او
  • درون جان چو ديدي باز او را
    دل و جان در خدايش باز او را
  • از او واصل شو ايندم زن در اينجا
    حقيقت جزو کل بر هم زن اينجا
  • زمين و آسمان و خاک در اوست
    خوشا آنکس که خاک حيدر اوست
  • اگر نه نور او بودب در افلاک
    کجا اين منزلت ديدي کف خاک
  • ز نور اوست جزوي در دل و جان
    حقيقت برتر از خورشيد تابان
  • ز نور اوست جزوي نور خورشيد
    فکنده پرتوي در دهر جاويد
  • ز نور اوست جزوي نور زهره
    از آن شد در همه آفاق شهره
  • ز نور اوست جزوي در کواکب
    از آن رخشانست اينجا نجم ثاقب