167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • در سايه رکابت دلها ببين فتاده
    بر پايه سريرت سرها نگر بريده
  • خاقاني از هوايت در حلقه ملامت
    زنجيرها گسسته وز يکدگر بريده
  • اي عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها
    وي خستگان را خارها در جاي خواب انداخته
  • دل بر خسي بگماشتي کز خاک ره برداشتي
    خاکي دلم بگذاشتي در خون ناب انداخته
  • آن خون سياوش از خم جم
    چون تيغ فراسياب در ده
  • تا ز آتش غم روان نسوزد
    آن طلق روان ناب در ده
  • تا جرعه اديم گون کند خاک
    آن لعل سهيل تاب در ده
  • منديش که آب کار ما رفت
    آوازه کار آب در ده
  • زلف تو کمند توسنان است
    مشکين سر زلف تاب در ده
  • خاقاني را دمي به خلوت
    بنشان و بدو شراب در ده
  • گوئي به هيچ عهدي يک آشنا نبوده است
    اين قحط آشنايان در روزگار من چه
  • اسب از در من مران و مگذر
    هان نعل بهات جان نهاده
  • يک وعده در دو ماهم داده که مي بيايم
    چاکر به انتظارت دو چشم چار کرده
  • مژگان پر ز کينت در غم فکنده دل را
    لب هاي شکرينت غم خوش گوار کرده
  • دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
    در پيچ عنبرينت آن را فسار کرده
  • پشت در تو هر شب خاقاني از هوايت
    دو چشم نرگسين را خونابه بار کرده
  • درا تا سيل بنشانم ز ديده
    گهر در پايت افشانم ز ديده
  • بيا از گرد ره در ديده بنشين
    که گرد راه بنشانم ز ديده
  • ديدي که دل چگونه ز من در ربوده اي
    پنداشتي که بر سر گنج اوفتاده اي
  • با بلاها بساز و تن در ده
    کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوي
  • اين کارهاي من که گره در گره شده است
    بگشادمي يکايک اگر چيره دستمي
  • قطره اي خون نماند در رگ عمر
    نشتر غمزه قزل چه خوري
  • گر سليمان نه اي به ديودلي
    در پري خانه چون وطن کردي
  • خاک بغداد در آب بصرم بايستي
    چشمه دجله ميان جگرم بايستي
  • پرده ها دارد بغداد و در او گنج روان
    با همه خستگي آنجا گذرم بايستي