167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

منطق الطير عطار

  • مي زند او خود ز شوق دوست جوش
    گاه در موج است و گاهي در خروش
  • عاجزي ام در خرابي زاده من
    در خرابي مي روم بي باده من
  • هرک در جمعيتي خواهد نشست
    در خرابي بايدش رفتن چو مست
  • در خرابي جاي مي سازم به رنج
    زانک باشد در خرابي جاي گنج
  • در ميان آه تو دانم که بود
    در حقيقت توبه بشکستي چه سود
  • هست از آيينه دل در دل نگر
    تا ببيني روي او در دل نگر
  • پادشاه خويش را در دل ببين
    هوش را در ذره حاصل ببين
  • راز اگر مي پوشم از بيرونيان
    در درون با اوست جانم در ميان
  • هرکه را در عشق محکم شد قدم
    در گذشت از کفر و از اسلام هم
  • خلق را في الجمله در شادي و غم
    مقتدايي بود در عالم علم
  • ور بماند در پس آن عقبه باز
    در عقوبت ره شود بر وي دارز
  • چاه سيمين در زنخدان داشت او
    همچو عيسي در سخن آن داشت او
  • چون شب تاريک در شعر سياه
    شد نهان چون کفر در زير گناه
  • جمله شب در خون دل چون مانده ام
    پاي تا سر غرقه در خون مانده ام
  • عقل کو تا علم در پيش آورم
    يا به حيلت عقل در بيش آورم
  • چون سخن در وي نيامد کارگر
    تن زدند آخر بدان تيمار در
  • گه ز تاب زلف در تابم مکن
    گه ز چشم مست در خوابم مکن
  • دل ز دست ديده در ماتم بماند
    ديده رويت ديد، دل در غم بماند
  • گرچه همچون سايه ام از اضطراب
    در جهم در روزنت چون آفتاب
  • حلقه در گوش توم اي سيم تن
    حلقه اي از زلف در حلقم فکن
  • دوستر دارم من اي عالي سرشت
    با تو در دوزخ که بي تو در بهشت
  • در درون هر کسي هست اين خطر
    سر برون آرد چو آيد در سفر
  • بود ياري در ميان جمع، چست
    پيش شيخ آمد که اي در کار سست
  • معتکف در کعبه بنشينيم ما
    دامن از هستيت در چينيم ما
  • زلف او چون حلقه در حلقش فکند
    در زفان جمله خلقش فکند
  • شيخ را در کعبه ياري چست بود
    در ارادت دست از کل شست بود
  • جز در حق نيستي جاي شما
    در حضورستي سرا پاي شما
  • در تظلم داشتن در پيش حق
    هر يکي بردي از آن ديگر سبق
  • سبزپوشان در فراز و در فرود
    جمله پوشيدند از آن ماتم کبود
  • هم چو گل در خون چشم آغشته بود
    وز خجالت در عرق گم گشته بود
  • او چو آمد در ره تو بي مجاز
    در حقيقت تو ره او گير باز
  • آتشي در جان سرمستش فتاد
    دست در دل زد،دل از دستش فتاد
  • شيخ چنداني که در صحرا بگشت
    کس نمي جنبيد در صحرا و دشت
  • عزت اين در چنين کرد اقتضا
    کز در ما دور باشد هر گدا
  • در نهان در زيرچشم آن پير راه
    کرد درمن طرفة العيني نگاه
  • هرک او در دولتي پيوسته شد
    خار در دستش همه گل دسته شد
  • ديد زير چتر روي آشنا
    در عنايت اوفتاد و در عنا
  • در چنين راهي که مردان بي ريا
    چادري در سرکشيدند از حيا
  • در غرور اين هوس گر جان دهم
    به که دل در خانه و دکان نهم
  • گر گنه کردي، در توبه ست باز
    توبه کن کين در نخواهد شد فراز
  • در زمين گرديد و در دريا بگشت
    بار ديگر گرد عالم دربگشت
  • صوفيي مي رفت در بغداد زود
    در ميان راه آوازي شنود
  • در شب آن زاهد مگر ديدش به خواب
    در بهشت و روي همچون آفتاب
  • من چو ايشانم، ولي در راه دين
    نه زني در دين نه مردي چند ازين
  • جامه تسليم در بر کرده ايد
    اين خصومت از چه در سر کرده ايد
  • در عجايب مانده ام زين بي وفا
    تا چرا مي اوفتد در آشنا
  • گه به دوزخ در سعير شهوتست
    گاه در وي زمهرير نخوتست
  • تا چو عمري گور کندي در مغاک
    چه عجايب ديده اي در زير خاک
  • ما همه در حکم نفس کافريم
    در درون خويش کافر پروريم
  • هرک اين سگ را به مردي کرد بند
    در دو عالم شيرآرد در کمند