167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • گر همه در آفتاب محشرم افتاده راه
    ياد آن مژگان مرا در سايهاي تاک برد
  • غنا مسلم آنکس که در قلمرو حاجت
    غبار گردد و در راه آشنا ننشيند
  • گر نمکدانت چنين در ديده ها دارد اثر
    آب در آئينه همچون اشک خواهد شور شد
  • آنچه در صحراي کثرت صورت واماندگيست
    در تماشاگاه وحدت شوخي انداز بود
  • ياد آن عيشي که از رنگيني بيداد عشق
    سيل در ويرانه من باده در پيمانه بود
  • زير کردون چون سحر در يکنفس گشتيم پير
    ميشود موي اسيران زود در زندان سفيد
  • گوهر از گرد يتيمي در حصار آبروست
    فقر در غربت چراغ زير دامن ميشود
  • عاقبت در حلقه آنزلف دل جا ميکند
    عکس در آئينه راه شوخي ئي وا ميکند
  • همنواي عبرتي در کار دارد درد دل
    ناله در کهسار بر هر سنگ خود را ميزند
  • اوج عزت در کمين انتظار عجز ماست
    از شکستن دست در گردن حمايل ميشود
  • ره ندارد سرکشي در طينت صاحبدلان
    ميزند موج رضا آبي که در گوهر بود
  • از فنا هر کس کمال خويش دارد در نظر
    دانه را در آسياها هيئت نان ميبرد
  • در خيال نفي فرع از اصل بايد شرم داشت
    ناله چون افسرد آتش در نيستان ميبرد
  • بهاري در نظر دارم که شوخيهاي نيرنگش
    مرا در پرده انديشه خون کرد و گلستان شد
  • دل بمستي چون نغلطد در هواي نرگست
    آب گوهر را خيالش در صدف مل ميکند
  • در حلقه خامش نفسان در دل باش
    تا هيچکست نکته درين باب نگيرد
  • بود در طينت بيمغز حفظ گفتگو مشکل
    برون ريزد دهانش هر چه انبان در شکم دارد
  • در گلستاني که رنگ نقش پايت ريختند
    بال طاوس از خجالت حلقه ساز در شود
  • تا غباري در کمين داريم آسودن کجاست
    خاک مجنون در عدم هم ياد هامون ميکند
  • شگفتن بسکه دارد آشيان در هر بن مويت
    تبسم گر بلب دردي چمنها در فشار آيد
  • مژگان بکار خانه حيرت گشوده ايم
    در دست ما کليد در باز داده اند
  • در کمين صنعت علم و فنون ديوانگيست
    بام و در بي جستجو آخر بصحرا ميرود
  • پا را جدا زدامن تمکين چه احتمال است
    در خانه آنچه گم شد بيرون در مجوئيد
  • در احتياج بر در بيگانه خاک شو
    اما مکن نظر برخ آشنا بلند
  • از بسکه زد خيال توام آب در نظر
    مژگان شکسته ام ز رگ خواب در نظر