نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
پر از ماهي و مر حيوان
در
او بين
حقيقت چون ببازي تو بتو بين
در
او گند طبيعت بوي دارد
همي خوردن هم از خود خوي دارد
زهي نادان که کار از دست رفتست
که دشمن
در
درونت خوش بخفتست
تو فارغ همچو حيواني که انبار
کني
در
ذات خود از خويش مردار
تو نفس کافر اينجا دوست کردي
از آن پيوسته
در
اندوه و دردي
حجاب جسم و تن خوردست و خوابست
تنت پيوسته
در
عين عذابست
در
اين دوزخ بلاي جاودانيست
که مردن بهتر از اين زندگانيست
در
اين دوزخ بمردي ايدل تنگ
گرفتار بلا با نام و با ننگ
در
اين دوزخ چنان فارغ نشستي
عسل خوردي ولي عين کبستي
در
اين دوزخ چنان شادي و آزاد
که از جانت نياري لحظه ياد
در
اين دوزخ بلا ديدي دمادم
خوشي بنشستي اندر وي تو خرم
مباش ايمن که خواهي ماند دائم
تو
در
دست شباعي و بهائم
چو مردان باز کن خوي از طبيعت
بخورد و خواب کم شو
در
طبيعت
باب پاک معني کن طهارت
فرو ميران
در
اينجا گاه نارت
بکش بر آتش نفس لطيفت
که معني هست
در
اين سر حريفت
چو باطن پاک کردي درد عاشق
بخود تا
در
فنا گردي تو لايق
چو باطن پاک کردي
در
فنا کوش
شراب صرف وحدت را تو کن نوش
چو باطن پاک کردي باز بين راز
چو شمعي
در
وصال دوست بگذار
چو باطن پاک کردي يار بيني
وراي نفس
در
اسرار بيني
چو باطن پاک کردي جمله ذرات
نظر کن
در
عيان نفخه ذات
صفات جمله اشيا بر تو پيداست
حقيقت ذات
در
جانت هويداست
صفات آفتاب روح مي بين
که آغازت از اين بد
در
نخستين
صفات زهره
در
شمس و قمر بين
حقيقت کوکبان را سر بسر بين
صفات هر چه يابي سوي افلاک
همه پيداست
در
تو خفته بر خاک
صفات عرش جسمست تا بداني
در
او پيدا همه راز معاني
چو
در
خلوت ندانست او که چونست
حقيقت عشق بين کو رهنمونست
چو
در
خلوت نديدي راز جانان
توئي انجام با آغاز جانان
در
اين خلوتسراي جان و دل خود
فنا شو تا بيابي حاصل خود
در
اين خلوتگه جانان که هستي
بت نفس و هوا بشکن که رستي
وصال دل طلب کن
در
درون تو
که جان خواهد شدن اين رهنمون تو
در
اين خلوت اگر کژ بين شوي تو
نيايي مرچنين سر قوي تو
فنا شو تا بقا آيد به پيشت
چرا تو مانده
در
کفر و کيشت
ز خود آسوده شو بي رنج مر کس
در
اينجا يکزمان فرياد خود رس
ز خود آسوده شو
در
کل احوال
رها کن زهد با سالوس افعال
ز خود آسوده شو اندر فنا کوش
مگو بسيار
در
جان باش خاموش
بجز جانان مبين
در
پرده دل
که او بد بيشکي گمکرده دل
در
اينمنزل چو تو با جسم گردي
دوئي برداري آنگاهي تو فردي
در
اين منزل يکي بين و يکي شو
مر اين گفتار از يکي تو بشنو
ترا تا خوف
در
جانست پيدا
توئي همچون يکي ديوانه شيدا
برسوائي
در
افتي آخر کار
مر اين گفته که من گفتم نگهدار
بخود اين سر نداني تا بداني
يقين بشناس
در
سر معاني
صفات خويشتن کن ذات اول
مر اينصورت
در
اينجا کن مبدل
تو باشي هر چه بيني
در
صفاتت
بيان ميگويم از اسرار ذاتت
تو باشي آنزمان
در
عين خلوت
حقيقت هر چه آيد عين قربت
تو باشي جمله پنهان و پيدا
همه
در
تو تو اندر کل هويدا
تو باشي آفتاب و ماه بيشک
نموده نور تو
در
جملگي يک
توئي مجنون و ليلي
در
بر تست
حقيقت اندر اينجا رهبر تست
تو مجنوني کنون از شوق ليلي
همي يابي
در
اينجا ذوق ليلي
جمال خوب ليلي آفتابست
دل مجنون از آن
در
تک و تابست
نديدي روي ليلي ايدل ريش
حجاب آورده اينجا گه تو
در
پيش
صفحه قبل
1
...
2036
2037
2038
2039
2040
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن