نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
نمي يابند اينجا هيچکس راز
در
اين آيينه مرانجام و آغاز
حقيقت خويش گفت و خويش
در
باخت
بيکرده اين حجاب از کل برانداخت
ره حق ديد و حق گفت و همه اوست
مبين عطار جز حق هيچ
در
پوست
چو موجودست مر آيينه اينجا
نظر ميکن تو
در
آيينه اينجا
مر آيينه
در
اين اين تو راز ميگوي
چو ناپيدا شود آنگاه ميجوي
در
اينصورت جمال او نظر کن
هر آنکو بيخبر باشد خبر کن
در
اينصورت ببين و گرد واصل
از او مقصود بين کاينجاست حاصل
در
اينصورت نظر کن ديد جانان
ببين آخر دمي خورشيد تابان
در
اينصورت ببين تو جان جانها
که ميپردازد اين شرح و بيانها
در
اينصورت نگاهش کن زماني
که از هر سوي ميتابد عناني
در
اينصورت ببين آن سر که جوئي
حقيقت او تو است و هم تو اوئي
در
اين صورت مبين جز عين جانان
که اينجا کعبه است و دير جانان
در
اينصورت که او را کل نديدي
تو چيزي گفتي و چيزي نديدي
در
اينصورت گر او را باز داني
حقيقت مرگ باشد زندگاني
در
اينصورت نمود و بس فنا کرد
اناالحق گوي کل خود را فنا کرد
در
اينصورت هز آنکو راز بيند
يقين منصور اينجا باز بيند
يقين
در
پيش دار و بيگمان شو
برافکن جان و آنگه جان جان شو
ترا تا پوست باشد آن نباشد
مهت
در
ابر شد رخشان نباشد
مه تو اينزمان
در
زير ابرست
ترا مر چاره درمانت صبرست
مه تو زير ابر اندر خسوفست
حقيقت مانده
در
عين کسوفست
همه اشيا از او گردند روشن
نمايد نور خود
در
هفت گلشن
همه خورشيد گردد عين ذرات
نهد آنگاه سر
در
عين آن ذات
در
آن خورشيد کن بيچون نظر تو
گرفته پرتو از زير و زبر تو
درون اين حجابت آفتابست
از او مر پرده ها
در
عين تابست
ندانم تا که وصف او چگويم
در
اينمعني دواي دل چه جويم
بکل خورشيد خود اندوده تو
از آن
در
غم و رنج فرسوده تو
بکل خورشيد کي پنهان نمايد
که روشن
در
مه تابان نمايد
در
اين خورشيد اگر چه راز گفتند
زهر نوعي ابا هم باز گفتند
تجلي
در
جلال اينجاست پيدا
دل عاشق از آن گشتست پيدا
گمان بردار و
در
سوي يقين شو
تو شمس لايکاد ولاي بين شو
حجاب اينجايگه کل بر گرفتي
حقيقت يار را
در
بر گرفتي
تمامت عاشقان
در
شور کردي
چو دريا خويشتن را شور کردي
در
اين بحر معاني شور داري
قوي عشقي عجب با زور داري
در
اين بحر معاني جوهري ساز
تو داري بيشکي خود درد بسيار
جمال بي نشانت روي بنمود
در
نابسته بر روي تو بگشود
عجائب جوهري داري ز اسرار
که ميريزد
در
او درهاي شهوار
همه کس از
در
تو با نصيبند
نمي دانند و جمله با حبيبند
از اين جوهر که آمد از سوي ذات
در
اينجا دردميده نفخ آيات
نگفت او خود ابا کس زانکه کل بود
اگر چه
در
نبوت عين ذل بود
مر او را بود اين جام فتوت
بعزت نوش کرد او
در
نبوت
بجز ايشان مبين کايشان نمودند
حقيقت با تو
در
گفت و شنودند
حقيقت هر دو با تو
در
عتابند
ز قول و فعل تو ايشان حسابند
مبين کج راست بين و راستگو باش
در
اين ميدان جان مانند گو باش
چو حيدر راستي کن
در
حقيقت
حذر ميکن تو از عين طبيعت
براه شرع رو تا راز بيني
که
در
عين شريعت راز بيني
براه شرع ايشان رو که ذاتي
که ايندم مانده
در
عين صفاتي
تو باشي
در
حقيقت آخر کار
حجابت گر نمايد عين پندار
ز تقوي جوهر تو پاک گردد
پليدي را بيکدم
در
نوردد
درون را پاک گردان از طبيعت
بتقوي کوش
در
عين شريعت
در
اين تن مي چه داني اوفتاده
که تا خود چيست اندر وي نهاده
صفحه قبل
1
...
2035
2036
2037
2038
2039
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن