نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
خدا بيند خدا صورت نداند
وگر داند
در
او حيران بماند
چو جان شد جسم آمد
در
سوي خاک
نهان گرديد زير چرخ افلاک
حجابي نيست صورت اندر اين خاک
که اينجا مي شود هم محو
در
پاک
در
اينجا صورتت مانند خونست
ولي اين قصه با مل رهنمونست
حقيقت همچو جان اينجا شود گم
مثال قطره
در
درياي قلزم
حقيقت قطره چون
در
بحر پيوست
يقين هم نيست گردد کاندر او هست
دگر هم آب شد اينجا روانه
رسد
در
آب اينجا بي بهانه
که عطار است اينجا راز ديده
ز خود مرده
در
اينجا باز ديده
چنان اين سر
در
اينجا باز ديدست
که خود مردست وين کل راز ديدست
در
آخر ترک خواهد بد ز صورت
ببايد شد از اين معني ضرورت
ببايد شد از اين دنياي غدار
نبايد بست دل
در
دهر خونخوار
چو مردان از دم او کن کناره
مکن
در
سوي آن ملعون نظاره
ترا دنيا خوش آمد اي بردار
چو ققنوس اينزمان
در
سوي آذر
ترا دنيا چنان
در
قيد کردست
که مرغ جانت اينجا صيد کردست
نخواهي يافت آخر مي رهائي
چرا بيچاره
در
قيد و بلائي
جهان و هر چه
در
روي جهان است
چو يک ذاتست چون يابد جهان است
جهان بگذار و بگذر زو يقين تو
چو مردان باش
در
خود پيش بين تو
جهان بگذار چون مردان و ديندار
نمود خويش
در
عين اليقين دار
جهان بگذار و همچون او فنا شد
در
آن ديد جهان عين بقا شو
چه ديدي آخر از دنيا چگوئي
که سرگردان
در
او مانند گوئي
ز دنيا هيچ دل شادان نباشد
عجب
در
غرق اين دريا فتادي
در
اين دريا بسي کشتي نظر کن
دل خود را از اين دريا خبر کن
در
اين دريا هر آن کشتي که يابد
شتابان سوي آن کشتي شتابد
ز دنيا بگذر اي دل يکزمان تو
مبند اينجاي خود
در
جسم و جان تو
دلا چون آخر کارست
در
خاک
ترا جا و مقام از ديد افلاک
ترا حاصل حقيقت راز باشد
اگر چشمت
در
اينجا باز باشد
چو جانست عاقبت اينست ديدي
در
اينجا جز بيان کامي نديدي
ره تحقيق گير و
در
فنا کوش
بجز تحقيق منگر باش باهوش
نخواهد بود با تو جز تو همراه
يقين خواهي شدن
در
منزل شاه
چو زان منزل يقين آگاه گشتي
در
آخر بيشکي اينره نوشتي
در
آنمنزل که نامش قبر باشد
اگر اينجا ترا مر صبر باشد
فنا خواهي چون مردان گشتن اينجا
در
آنمنزل شوي کلي مصفا
در
آخر يافت خواهي عين توفيق
فنا خواهي شدن اول بتحقيق
کنون صبري کن ايدل همچو آدم
که تا زين دم رسي
در
قرب آندم
کنون صبري کن ايدل همچون يعقوب
که تا
در
رنج گردي بيشکي خوب
کنون صبري کن ايدل همچو عيسي
که ناگاهي رسي
در
سوي اعلا
کنون صبري کن ايدل چون حسن تو
يکي شو
در
نمود جان و تن تو
کنون صبري کن ايدل چون حسيني
که سر
در
باخت او بي مکر و شيني
در
اينجا وصل خواهي يافت بيچون
بوقتي کز نهاد آئي تو بيرون
ميان خاک
در
خون اصل يابي
فنا گردي و آنگه وصل يابي
بخوان اينراز ايمرد يقين تو
چو مردان باش کلي
در
يقين تو
بريزان خون ز چشم خود بيکبار
که خواهي گشت
در
خون ناپديدار
چو تن باتست و تو
در
تن فتاده
حقيقت تو از او او از تو زاده
اگر امروز قدر تن نداني
در
آخر چون بداني خيره ماني
تو تن را کي شناسي زانکه جاني
در
او پيداست اسرار معاني
در
او پيداست اينجا ذات بيچون
که تکرارست و گفتم بيچه و چون
در
او پيداست اسرار آلهي
بيابي هر چه زين آيينه خواهي
از اين آيينه موجودست اشيا
در
او بنموده رخ پنهان و پيدا
از اين آيينه گر خورشيد يابي
در
او تو طلعت ناهيد يابي
در
اين آيينه ماه و مشتري ياب
حقيقت آينه خود مشتري ياب
صفحه قبل
1
...
2034
2035
2036
2037
2038
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن