167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • روز عمرم در شب افتاده است باز
    وز شبم روز عنا زاده است باز
  • گويي اندر دامن آمد پاي دل
    کز پي آن در سر افتاده است باز
  • سينه من کآسمان در خون اوست
    از خرابي محنت آباد است باز
  • از مژه در آتشين آبم که دل
    تف اين غمها برون داده است باز
  • رخت جان بربند خاقاني ازآنک
    دل در غم خانه بگشاده است باز
  • در سر کار هوا شد دين و دل
    هم نظر زان کار نگسستي هنوز
  • نسيم صبح جانم را وديعت آورد بويش
    ازين به تحفه در باري نپندارم که دارد کس
  • در ساحت زمين مطلب کيمياي انس
    کاندر خزانه ها فلک هم نيافت کس
  • چندين مگوي مرهم و مرهم که هر که بود
    در خستگي فروشد و مرهم نيافت کس
  • در چار بالش عدم آي از بساط کون
    کاينجا دم مراد مسلم نيافت کس
  • آسمان در خون خاقاني چراست
    کاين مهم را نامزد خوي تو بس
  • در آغوش دو عالم غنچه زخمي نمي گنجد
    هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
  • در درد فراق تو دل من
    جان داد و نکرد هيچ دردش
  • خاصه که به شعر بي نظير است
    در جمله آفتاب گردش
  • من به دندان گوشه دل چون خورم
    کو چنان در گوشه ديد آرام خويش
  • جز بدين رطل گلين هيچ عمارت نکنم
    چار ديوار گلين را که در او مهمانم
  • کو صبح که بار شب کشيدم
    در راه بلا تعب کشيدم
  • در بوستان عهد شنيدم که ميوهاست
    جستم به چند سال و گيايي نيافتم
  • خواني نهاد دهر به پيشم ز خوردني
    جز قرص آفتاب در آن خوان نيافتم
  • در مصر انتظار چو يوسف بمانده ام
    بسيار جهد کردم و کنعان نيافتم
  • زير دست غم تو مهره صفت
    در کف حقه باز مي غلطم
  • تو مرا مي کشي به خنجر لطف
    من در آن خون به ناز مي غلطم
  • از پي سجده رخ تو چنان
    عابدان در نماز مي غلطم
  • بر سر سنبل رخ تو چنانک
    آهوان در طراز مي غلطم
  • بر مردم اعتماد نمانده است در جهان
    گفتي که اعتماد، مگو زينهار هم