نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ز سهم سيف او مريخ لالست
فتاده زار دائم
در
وبالست
تمات کوکبان چرخ گردون
شوند از عشق او گردان و
در
خون
ترا زيبد رسولي
در
ميانه
که عز و رفعتت شد جاودانه
ترا زيبد که گرداني قمر را
دو نميه
در
بر اهل نظر را
ترا زيبد که فخر تست آفاق
همه اندر دوئي تو
در
ميان طاق
زهي طاق دو ابروي تو محراب
بر محراب تو جان رفته
در
خواب
توئي شاه و همه اينجا غلامت
بکرده گوش
در
سوي پيامت
از آن موئي
در
اينمعني نگنجد
دل و جان نزد شرعت خد چه سنجد
ره شرع تو هر کو يافت کل شد
در
اينجا بيشکي بي عيب و ذل شد
وصالت يافت کز خود شد جدائي
رسيد آنگاه
در
عين خدائي
وصالت يافت آنکو شرع بگزيد
رسيد از ديد تو
در
ديدن ديد
نداند راه سوي تو دل و جان
بماند تا ابد
در
عين زندان
ندارد هيچ چيزي جز سر تو
چو خاک افتاد مسکين بر
در
تو
در
تو دارد و هر کس ندارد
جز از تو رو ز پيش و پس ندارد
رهاني مرد را زين گفتن پر
اگر چه ريخت از بحر دلش
در
پيامت گفت اينجا جمله سرباز
در
آخر پيش رويت گشت سرباز
توئي پيغامبران را شاه و سرور
نگه کن
در
دل عطار بنگر
ز تو آدم شرف دارد ز بودش
که بد نوري ز ذاتت
در
وجودش
توئي مهتر توئي بهتر چگويم
که
در
ميدان شرع تو چو گويم
بسي چوگان عشقت خورده ام من
از آن
در
عشق تو خو کرده ام من
چنان عطار
در
درد تو بگداخت
باخر يافت راحت بس سر افراخت
دوا کن ايندل مسکين مجروح
مر او را قوت آور
در
سوي روح
چنانست ايندل درمانده
در
غم
که چيزي جز تو نيست او را يقين هم
چنانم شد فنا دل
در
ره تو
که اول بود اينجا آگه تو
کنونش عقل شد
در
عشقت ايجان
کند هر لحظه اينجا شرح و برهان
چو عشق روي تو آمد
در
اينجان
حقيقت فاش گفتم راز جانان
چو عشق روي تو ديدار بنمود
مرا آنجا
در
اسرار بگشود
چو عشق روي تو خورشيد جان بود
مرا اينجا
در
اسرار بگشود
نميدانست کس عشق تو جانا
ز من شد بعد از اين
در
جمله پيدا
ز من پيدا شد اسرار يقينت
که من بودم
در
اينجا پيش بينت
کنون سر با تو و سر با تو دارم
که هستي
در
حقيقت غمگسارم
سرو کارم کنون سوي تو افتاد
که خبر با بار
در
کوي تو افتاد
بماند تا ابد بسته
در
اين پاي
نيارد وقت بيشک جاي بر جاي
بود طالب کسي کو راز بيند
در
اينجا ديد شرعت باز بيند
ره شرعت سپردم اينزمان من
نهادم
در
برت کون و مکان من
همه
در
تست بردار اين گمانرا
که تا بيشک يکي بيني عيان را
همه
در
تست اي اول نديده
ز ديد وصل او نامي شنيده
گمانت آنچنان بگرفت
در
بند
که از اسرارت اينجا گه بيفکند
گمانت آنچنان محبوس دارد
که اين
در
بر تو کل بدروس دارد
گمان بردار اي بنموده خود را
فکنده تهمتي
در
نيک و بد را
گمان بردار اي عين العيان تو
دگر کن شرح و ديگر
در
بيان تو
حقيقت بين تو
در
عين شريعت
شريعت خود بدان بيشک حقيقت
حقيقت بيشکي چون راه داري
در
او ديدار روي شاه داري
حقيقت جمله مردان يافتستند
در
او از جان و دل بشتافتند
حقيقت هر که اينجا يافت
در
خود
برش يکسان نمايد نيک يا بد
حقيقت جوهري اندر تو پيداست
کز او
در
جمله عشق و شور و غوغاست
حقيقت
در
تو بنمودست ديدار
اگر مردي يقين خود را پديد آر
تو پيري
در
درون داري حقيقت
نديده پير خود گويد شفيقت
ز پير عشق بستان جام و کن نوش
چو احمد جامه تحقيق
در
پوش
ز پير ار جام بستاني دمادم
بيارت
در
رساند او به يک دم
صفحه قبل
1
...
2032
2033
2034
2035
2036
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن