نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
که اي من با تو و تو
در
ميان گم
تو اندر قطره اندر عين قلزم
منم
در
بود تو بودم تو بنگر
حقيقت عين معبودم تو بنگر
ره شرعت سپردم همچو عشاق
که تا کردي مرا
در
جزو و کل طاق
ره شرعت سپردستم تو ديدي
که بيشک
در
همه گفت و شنيدي
کنون
در
شرع تو آباد گشتم
که همچون آتش اندر باد گشتم
دلم
در
شرع تو عين العيان يافت
بهردم بيشکي راز نهان يافت
دلم
در
شرع تو بيچون فتادست
برون از فتنه گردون فتادسنت
دلم
در
شرع تو ديدار کل ديد
اگر چه پر بلا و رنج و ذل ديد
ز سر تو شدم روشن تمامت
چو حشر و نشر
در
يوم القيامت
ره تو هر که بسپارد وي از دل
رسد
در
عاقبت او سوي منزل
ره تو هر که بسپرد او
در
آخر
بديدي روي خوبت را بظاهر
ره عشقت ابي حد و کمال است
در
آخر سالکانت را وصالست
که ايشان از خودي راهي ندارند
که تا خود
در
سوي وصل تو آرند
در
آخر منزلين ديدار رويت
ببينند و زنندت هاي و هويت
بجان آيند اول
در
سوي دل
که ذات کل بود آخر بمنزل
الا تا چند
در
منزل شتابي
تو اندر منزل و منزل نيابي
توئي
در
منزل اينجا راه کرده
حقيقت عزم ديد شاه کرده
تو اندر منزلي ره کرده ايدوست
چنان مانده بتن
در
پرده ايدوست
تو اندر منزل و نايده ديدار
شده
در
منزل جان ناپديدار
تو اندر منزل و جائي بمانده
ولي
در
خويش تنهائي بمانده
تو اندر منزلي
در
نزد آنماه
چگويم چون نه از راه آگاه
تو اندر منزل جاني و جانان
نموده رخ ترا اينجا
در
اعيان
سوي منزل رسيدي از سوي درد
فتادستي
در
اين منزل کنون فرد
سوي منزل ز ديد حق رسيدي
جمال حق
در
اين منزل بديدي
در
اين منزل وصالت دست دادست
خر و بارت سوي منزل فتادست
بياب ايدوست وصل دوست
در
دل
که اينجا منزلست و نيست منزل
در
اين منزل که جانها ره نبردند
هم اندر منزل افتادند و مردند
بگو تا چند جوئي منزل ايدوست
که تو
در
منزلي و منزلت اوست
چو جان ره برده است و راه ديدست
در
ايمنزل وصال شاه ديدست
ز جان بگذر که جان از تو گذشتست
حقيقت سير اشيا
در
نوشتت
شده
در
تو تو اندر جان و دل گم
که اين قطره بمن بحرست قلزم
نگاهي کن تو
در
جان حقيقي
که با او زان سر اينجا گه رفيقي
رفيقي کرده با جان خود تو
از او غافل شده
در
نيک و بد تو
رفيقي کرده با جان تو از ذات
رسيدستي کنون
در
قرب ذرات
وصالت دست آسان بود
در
دست
وليکن عشق پيوند تو بگسست
کسي هرگز کند اين کان تو کردي
از آن افتاده
در
اندوه و دردي
بده انصاف ايدل اندر اينجا
که گردي عاقبت واصل
در
اينجا
بده انصاف ايدل
در
حقيقت
طريقت کن تو از عين طريقت
بده انصاف و اندر وي فنا شو
در
او مستغرق عين بقا شو
بده انصاف و شو
در
عالم جان
تو بيش از پيش مر خود را مرنجان
بده انصاف تو
در
عالم عشق
که ديدي بار ديگر آدم عشق
تو چون
در
کل رسيدي راز بنگر
ز خود انجام و هم آغاز بنگر
همه
در
تست اي ناديده اسرار
وجود تست اندر عين پندار
همه
در
تست و تو اندر گماني
از آن اسرار من اينجا نداني
همه
در
تست تو و اندر همه گم
همه چون قطره و تو عين قلزم
همه
در
تست و تو عين صفاتي
چرا غافل ز ديد نور ذاتي
همه
در
تست وز تست اين همه راز
نه کس آمد نه کس خواهد شدن باز
همه
در
تست هيچي نيست اينجا
بجز تو هيچ و هيچي نيست اينجا
عطارد گر دبيرست و توانا
قلم
در
دست و اندر راز دانا
شده نادان او
در
کل احوال
بسوزد چند بار اندر مه و سال
صفحه قبل
1
...
2031
2032
2033
2034
2035
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن