نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
وصل تو به وهم
در
نمي آيد
وصف تو به گفت برنمي آيد
شد عمر و عماري وصال تو
از کوي اميد
در
نمي آيد
ناگاه کودکي گفت ديدم دلي شکسته
در
دام زلف ياري افتاد و مبتلا شد
عشقت آن اژدهاست
در
تن من
که دلم درد و جگر خايد
سالها شد که مرغ
در
سفر است
که به هيچ آشيان فرو نايد
آتش عشق تو
در
نهاد من افتاد
دود ز خاقاني آشکار برآورد
نسيم صبح جانم را وديعت آورد بويش
ازين به تحفه
در
باري نپندارم که کس دارد
در
پيش خسان اگر نهي خواني
هم بي نمک منافقي بايد
در
هر کنجي است تازه عذرائي
اما نظر تو وامقي بايد
دلم زنهاري است آنجا،
در
آن کوش
که باز آري دل زنهاري اي باد
عقلم آواره صفت مي بدود
در
پي تو
گر به کويت نرسد هم به مقامي برسد
شاهد روز
در
دو حجره خواب
حاضر آمد طلاق خواب دهيد
در
آويزش زلفت آويخت جانم
که صيد از نگون سر شدن درنماند
چو
در
بيشه روزگار افتد آتش
چو من مرغي از بابزندر نماند
شب همه مهتاب و من کردم سربازيي
بس که سر شبروان،
در
شب مهتاب شد
زلف چليپا خمش
در
بن ديرم نشاند
لعل مسيحا دمش بر سر دارم ببرد
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان کنان
در
دم مارم ببرد
تا
در
لبش خزينه همه لعل و گوهر است
درويش را زکات ز مالش کجا رسد
پاي خاکي کن
در
آکز چشم خونين هر نفس
گوهر اندر خاک پايت رايگان خواهم فشاند
سخن با او به موئي درنگيرد
وفا از هيچ روئي
در
نگيرد
ازين رنگين سخن خاقانيا بس
که با او رنگ جوئي
در
نگيرد
ز چشم کافر تو هر زماني
هزاران رخنه
در
ايمان بيايد
گل رخسار تو تا جيب بگشاد
خرد را خار
در
دامان بيايد
در
جان مي زند هجر تو ديري است
که بانگ حلقه و سندان بيايد
با او سخن از کنار گفتم
در
خط شد و کار برنيامد
صفحه قبل
1
...
2030
2031
2032
2033
2034
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن