167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • وصل تو به وهم در نمي آيد
    وصف تو به گفت برنمي آيد
  • شد عمر و عماري وصال تو
    از کوي اميد در نمي آيد
  • ناگاه کودکي گفت ديدم دلي شکسته
    در دام زلف ياري افتاد و مبتلا شد
  • عشقت آن اژدهاست در تن من
    که دلم درد و جگر خايد
  • سالها شد که مرغ در سفر است
    که به هيچ آشيان فرو نايد
  • آتش عشق تو در نهاد من افتاد
    دود ز خاقاني آشکار برآورد
  • نسيم صبح جانم را وديعت آورد بويش
    ازين به تحفه در باري نپندارم که کس دارد
  • در پيش خسان اگر نهي خواني
    هم بي نمک منافقي بايد
  • در هر کنجي است تازه عذرائي
    اما نظر تو وامقي بايد
  • دلم زنهاري است آنجا، در آن کوش
    که باز آري دل زنهاري اي باد
  • عقلم آواره صفت مي بدود در پي تو
    گر به کويت نرسد هم به مقامي برسد
  • شاهد روز در دو حجره خواب
    حاضر آمد طلاق خواب دهيد
  • در آويزش زلفت آويخت جانم
    که صيد از نگون سر شدن درنماند
  • چو در بيشه روزگار افتد آتش
    چو من مرغي از بابزندر نماند
  • شب همه مهتاب و من کردم سربازيي
    بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد
  • زلف چليپا خمش در بن ديرم نشاند
    لعل مسيحا دمش بر سر دارم ببرد
  • عشق برون آورد مهره ز دندان مار
    آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد
  • تا در لبش خزينه همه لعل و گوهر است
    درويش را زکات ز مالش کجا رسد
  • پاي خاکي کن در آکز چشم خونين هر نفس
    گوهر اندر خاک پايت رايگان خواهم فشاند
  • سخن با او به موئي درنگيرد
    وفا از هيچ روئي در نگيرد
  • ازين رنگين سخن خاقانيا بس
    که با او رنگ جوئي در نگيرد
  • ز چشم کافر تو هر زماني
    هزاران رخنه در ايمان بيايد
  • گل رخسار تو تا جيب بگشاد
    خرد را خار در دامان بيايد
  • در جان مي زند هجر تو ديري است
    که بانگ حلقه و سندان بيايد
  • با او سخن از کنار گفتم
    در خط شد و کار برنيامد