167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • نهان حال ما نزد تو پيداست
    که سهم الغيب در طالع فتادت
  • همه در خون خاقاني کني سعي
    نگوئي آخر اين فتوي که دادت
  • من از دل آن زماني دست شستم
    که شد در زلف آن دلبر وطن ساخت
  • در راه من نهاد ملک دام حکم خويش
    آدم ميان حلقه آن دام، دانه بود
  • در ره سرگشتگي عشق تو
    روز و شب چون چرخ سرگردان بماند
  • هرکه چوگان سر زلف تو ديد
    همچو گويي در سر چوگان بماند
  • هرکه جست آب حيات از لعل تو
    جاودان در ظلمت هجران بماند
  • گر کسي را وصل دادي بي طلب
    ديدم آن در درد بي درمان بماند
  • ور کسي را با تو يکدم دست بود
    عمرها در هر دو عالم زان بماند
  • آتش غم در دل تابان خاقاني زدي
    اين همه کردي و مي گويم که تاوانت نبود
  • دل پيش خيال تو صد ديده برافشاند
    در پاي تو هر ساعت جاني دگر افشاند
  • از هجر تو در چشمم خورشيد شود سفته
    از بس که مرا الماس اندر بصر افشاند
  • تيغ جفا در نيام کن که زمانه
    مرد نبرد چو تو سوار ندارد
  • از تو نشايد گريخت خاصه در اين دور
    مردم آزاده زينهار ندارد
  • برفتم دست و لب خايان که يارب
    چه تب بود اينکه در جانان اثر کرد
  • بهر نيشي که بر قيفال او زد
    مرا صد نيش هندي در جگر کرد
  • کافر که رخش بيند با معجزه لعلش
    تسبيح در آويزد، زنار دراندازد
  • هان اي دل خاقاني جانبازتري هر دم
    در عشق چنين بايد آن کس که سراندازد
  • تا تازه کند نامش در بارگه شاهي
    کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
  • عشق تو چون درآيد شور از جهان برآيد
    دلها در آتش افتد دود از ميان برآيد
  • در آرزوي رويت بر آستان کويت
    هر دم هزار فرياد از عاشقان برآيد
  • خوي زمانه داري ممکن نشد که کس را
    يک سود در زمانه بي صد زيان برآيد
  • در عشق تو تر نيامدن شرط است
    کايينه سيه شود چو تر گردد
  • در غم زنجير مشکينش فلک
    هر زمان زنجير ديگر مي برد
  • در جمال روي او نظارگي
    دست را حالي به خنجر مي برد