167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • مذبذبي شده اندر ميان خلق مدام
    نه در عبادت خود ثابت و نه در عصيان
  • هرگاه که در ماتم و در نوحه گرايد
    ماتم زده بايد که بود نوحه گر من
  • دردا و دريغا که ز آهنگ فروماند
    در پرده شد آواز خوش پرده در من
  • اين آن قلندر است که در من يزيد او
    تسبيح در حمايت زنار آمده
  • سلطان عالي حضرتي برتر ز نور و ظلمتي
    در پرده هاي عزتي در لامکان سبحانه
  • وصفت که جان افزايدم گرچه زبان بگشايدم
    نه در عبارت آيدم نه در بيان سبحانه
  • عدو گر بنگرد در تو به انکار
    نماند مردمش در ديده محکم
  • منطق الطير عطار

  • آسمان را در زبردستي بداشت
    خاک را در غايت پستي بداشت
  • باز در يعقوب سرگردان نگر
    چشم کرده در سر کار پسر
  • باز ايوب ستمکش را نگر
    مانده در کرمان و گرگان پيش در
  • باز يحيي را نگر در پيش جمع
    زار سر بريده در طشتي چو شمع
  • اي خرد در راه تو طفلي بشير
    گم شده در جست و جويت عقل پير
  • در چنان ذاتي من آنگه کي رسم
    از زعم من در منزه کي رسم
  • هرکه در کوي تو دولت يار شد
    در تو گم گشت وز خود بي زار شد
  • جان نهان در جسم و تو در جان نهان
    اي نهان اندر نهان اي جان جان
  • خاک در کوي تو بر در مانده
    خاکساري خاک بر سرمانده
  • عجز از آن همشيره شد با معرفت
    کو نه در شرح آيد و نه در صفت
  • عقل در سوداي او حيران بماند
    جان ز عجز انگشت در دندان بماند
  • آن مگو چون در اشارت نايدت
    دم مزن چون در عبارت نايدت
  • هرچ آورد از عدم حق در وجود
    جمله افتادند پيشش در سجود
  • نيم جزوم بي تو من، در من نگر
    کل شوم گر تو کني در من نظر
  • خواجه اي کز هرچه گويم بيش بود
    در همه چيز از همه در پيش بود
  • کرده در شب سوي معراجش روان
    سر کل با او نهاده در نهان
  • حق تعالاش از کمال احترام
    برده در توريت و در انجيل نام
  • چون دلش بي خود شدي در بحر راز
    جوش او ميلي برفتي در نماز
  • بي کسانرا کس تويي در هر نفس
    من ندارم در دو عالم جز تو کس
  • از درت گر يک شفاعت در رسد
    معصيت را مهر طاعت در رسد
  • مادري را طفل در آب اوفتاد
    جان مادر در تب و تاب اوفتاد
  • آن يکي در صدق هم راز و زير
    و آن دگر در عدل خورشيد منير
  • هم هدايت در جهان و هم هنر
    امتش در عهد او شد بيشتر
  • در همه آفاق هم دم مي نيافت
    در درون مي گشت و محرم مي نيافت
  • اي گرفتار تعصب مانده
    دايما در بغض و در حب مانده
  • ميل در صديق اگر جايز بدي
    در اقيلوني کجا هرگز بدي
  • با در منه شهر را برخاستي
    مي شدي در شهر وره مي خواستي
  • نيست آسان تا که جان در تن بود
    عهده خلقي که در گردن بود
  • آنک در جانش چنين شوري بود
    در دلش کي کينه موري بود
  • گر شود در پاي خاري ناگهت
    حب و بغض کس نماند در رهت
  • آنک او در دست خاري مبتلاست
    زو تصرف در چنان قومي خطاست
  • آن نه من بودم که در سجده گهي
    خار در چشمم شکست اندر رهي
  • خه خه اي کبک خرامان در خرام
    خوش خوشي از کوه عرفان در خرام
  • تنگ دل زاني که در خون مانده اي
    در مضيق حبس ذوالنون مانده اي
  • هرک در وي باخت جان از خود برست
    در ره جانان ز نيک و بد برست
  • خنده گل گرچه در کارت کشد
    روز و شب در ناله زارت کشد
  • در سخن گفتن شکر ريز آمده
    در شکر خوردن پگه خيزآمده
  • من در اين زندان آهن مانده باز
    ز آرزوي آب خضرم در گداز
  • من نه آن مردم که در سلطان رسم
    بس بود اينم که در دروان رسم
  • من نيابم در جهان بي آب سود
    زانک زاد و بود من در آن بود
  • کبک بس خرم خرامان در رسيد
    سرکش و سرمست از کان در رسيد
  • چون بود در تيغ گوهر بر دوام
    زان گهر در تيغ مي جويم مدام
  • چون ره سيمرغ راه مشکل است
    پاي من در سنگ گوهر در گلست