نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
صد عيسي دردمند را بيش
در
سايه زلف کرده بالين
ياقوت بلور حقه پيش آر
خورشيد هوا نقاب
در
ده
در
صبوح آن راح ريحاني بخواه
دانه مرغان روحاني بخواه
خاقاني را
در
آتش عشق
نعل هوس از نهان نهاده
اي طعنه زده به ديگرانم
در
کاهش جان من فزوده
در
شبستان آفتاب شدي
آه من آسمان شکن کردي
تيشه
در
بيشه بلا بردي
هر سر شاخ بابزن کردي
زره زلف بر قبا شکني
آه
در
جان آشنا شکني
در
کمين شکست دلهايي
دل فداي تو باد تا شکني
خاک
در
تو رساند آخر
خاقاني را به تاجداري
در
حلق دلم فتاد زنجير
تا حلقه زلف برشکستي
حلقه
در
اختيار ما را
چندان بزدي که درشکستي
خاقاني را ز غيرت عشق
ناله همه
در
جگر شکستي
خاقاني فسانه شد عشقت
در
دست تو اين فسانه بايستي
وز غيرت آنکه دم برآرم
در
کام دلم نفس شکستي
از چاه غمم برآوريدي
در
نيمه ره رسن گسستي
در
عشق، فتوح چيست؟ داني
از دوست کرشمه نهاني
کز طبع تو
در
خزان عالم
پيداست بهار شادماني
امروز مرا مسلم آمد
در
ملک سخن خدايگاني
در
سينه آتشين طلب دل
کاندر بر سوسني نيابي
در
ابخازيان اينک گشاده
حريم روميان آنک مهيا
دبيرستان نهم
در
هيکل روم
کنم آئين مطران را مطرا
فرستم نسخه ثالث ثلاثه
سوي بغداد
در
سوق الثلاثا
در
گردن صفدران خزران
افکنده کمند خيزران را
در
کعبه حضرت تو جبريل
دست آب دهد مجاوران را
در
زهره روس رانده زهر آب
کانداخته يغلق پران را
در
روم ز اژدهاي تيرت
زهر است نواله قيصران را
در
جنت مجلست چراگاه
آهو حرکات احوران را
در
سيه خانه دل کبودي من
از سپيدي پاسبان برخاست
در
تموزم ببندد آب سرشک
کز دمم باد مهرگان برخاست
بلبلم
در
مضيق خارستان
که اميدم ز گلستان برخاست
بعد کشتن قصاص خاقاني
از
در
شاه شه نشان برخاست
گو
در
ملک اخستان نگر آنک
کيخسرو باستان نديده است
حلاج، دکان گذاشت ايراک
جز آتش
در
دکان نديده است
ساقي آن عنبرين کمند امروز
در
گلوگاه ساغر افشانده است
تخم اقبال
در
زمين بقا
بانوي عدل گستر افشانده است
در
شکرريز نوعروس سخن
ني مصريش خاطب هنر است
زعفران گرچه بيخ
در
آب است
آرزومند ژاله سحر است
پاي
در
دامن قناعت کش
کت لباس بطر ندوخته اند
صراحي نوآموز
در
سجده کردن
يکي رومي نو مسلمان نمايد
چو راوي خاقاني آوا برآرد
صرير
در
شاه ايران نمايد
زخمه مطربان صلاي صبوح
در
زبان هاي مزهر اندازد
زلف ساقي کمند شب پيکر
در
گلوي دو پيکر اندازد
بر قدح هاي آسمان زنار
مشتري طيلسان
در
اندازد
در
بر بلبله فواق افتد
کز دهان آب احمر اندازد
از
در
مشرق آتش افروزد
سوي هر روزن اخگر اندازد
گنبد پير سبحه هاي بلور
در
مغاک مقعر اندازد
آهمن سازد آتش پيکان
تا
در
اين ديو، گوهر اندازد
سنگ
در
آبگينه خانه چرخ
اين دل غصه پرور اندازد
منم آن مرغ کآذر افروزد
خويشتن را
در
آذر اندازد
چشم من
در
نثار بالايت
هم به بالات گوهر اندازد
سگ درگاه او قلاده حکم
در
گلوي غضنفر اندازد
همتش که اجري مسيح دهد
طوق
در
حلق قيصر اندازد
آتش تيغ او گه پيکار
شعله
در
قصر قيصر اندازد
آسمان
در
نثار ساغر او
سبحه سعد اکبر اندازد
آنکه
در
کعبه اعتکاف گرفت
سنگ چون بر کبوتر اندازد
گر مخالف معسکري سازد
طعنه اي
در
برابر اندازد
دست نمرود بين که ناک کفر
در
سپهر مدور اندازد
ذره
در
بارگاه خورشيد است
سخن از بارگاه مي گويد
مور
در
پايگاه جمشيد است
قصه از پيشگاه مي گويد
نامرادي مراد خاصان است
پس قدم
در
ره امل منهيد
فلسفه
در
سخن مياميزيد
وآنگهي نام آن جدل منهيد
مشتي اطفال نو تعلم را
لوح ادبار
در
بغل منهيد
قفل اسطوره ارسطو را
بر
در
احسن الملل منهيد
گوئي کانبوه حافظان مناسک
گرد
در
مسجد الحرام برآمد
مي کند
در
طبايع اربع
ظلمات ثلاث را انوار
به خطائي که بگذرد
در
وهم
عاقلان را سزاست استغفار
کيست دنيا؟ زني استمکاره
چيست
در
خانه زن غدار
ذره را آفتاب بنوازد
گر برش قدر نيست
در
مقدار
از
در
کعبه گر درآويزند
کعبه بر من فشاندي استار
در
دست روزگار فلک راست محضري
المقتفي ابوالخلفا نقش دفترش
همچو زنبور دکان قصاب
در
سر کار دهن جان چکنم؟
هرچند جهان گرفت طبعش
در
مدحت فيلسوف اعظم
جان داروي او بيار يعني
خاک
در
قدوه معظم
هر بار نفس که برگشايم
غم تعبيه
در
ميان ببينم
در
کهف نياز شيرمردان
جان را سگ آستان ببينم
کاندر سنه ثون اختر سعد
در
طالع کامران ببينم
شش سال دگر قران انجم
در
آذر و مهرگان ببينم
در
حد حجاز امن يابم
گر سوي خزر زيان ببينم
در
شانه گوسپند گردون
من حکم به از شبان ببينم
ديدار سپاه دار ايران
در
آينه روان ببينم
کيخسرو دين که
در
سپاهش
صد رستم پهلوان ببينم
پرويز هدي که
در
بلادش
صد نعمان مرزبان ببينم
از رايتش آفتاب نصرت
در
مشرق دودمان ببينم
در
بارگه دوم سليمان
سيمرغ کرم عيان ببينم
دهر از فزعش به پنج هنگام
در
ششدر امتحان ببينم
پندار سر خر و بن خار
در
عرصه بوستان ببينم
هارون تو ماه وز ثرياش
شش زنگله
در
ميان ببينم
روزي که
در
ابرسان يمينت
برق گهر يمان ببينم
چون فال برآرمت ز مصحف
نصر الله
در
قرآن ببينم
در
کعبه خلد صدر بزمت
کوثر، نم ناودان ببينم
بر خاک
در
تو آب حيوان
چون آتش رايگان ببينم
دوش ديدار منوچهر ملک
زنده
در
خواب آشکارا ديده ام
يک جهان آدمي همي بينم
مردمي
در
ميان نمي يابم
خاقانيت آشناي عشق است
هم
در
دل آشنات جويم
اي صبر که کشته فراقي
در
معرکه بلات جويم
وي جان که کبوتر نيازي
پر سوخته
در
هوات جويم
وي نقش زياد طالع من
در
زايجه فنات جويم
چون نقش زياد کس نبيند
کي
در
ورق بقات جويم
اي ماه گرفته نور دانش
در
عقه اژدهات جويم
صفحه قبل
1
...
201
202
203
204
205
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن