نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
رياضت سالکان را کرد و اصل
که شد
در
عاقبت مقصود حاصل
رياضت هر که را مر روي بنمود
در
اين گنج اينجا گاه بگشود
چو منصور از رياضت برکشيدي
در
آخر ديده و ديدار ديدي
چو منصور از حقيقت گر شوي مست
در
آن عين نمودت کل دهد دست
بلاي عشق کش
در
آخر کار
که تا مر جان جان آيد پديدار
بلا کش تا لقا بيني
در
اينجا
شوي ماننده منصور يکتا
بلا کش ايدل
در
اينجا گه بلا کش
باخر جسم و جان سوي بلا کش
چو ماه دلستان
در
آخر کار
ترا اين پرده بردارد به يکبار
زمان را با مکان
در
خويش گم ديد
مي وحدت درون عين خم ديد
چنان گم ديد
در
خود هر دو عالم
که نقشي بود پيش ديد آدم
چنان گم ديد
در
ذرات خود را
که يکسان بد به پيشش نيک و بد را
چنان گم ديد خود
در
ديد اول
که جسم و جان شد اندر هم معطل
چو او خود ديد خود را
در
ديد جانان
درون جزو و کل خورشيد رخشان
چنان خود ديد اندر آفرينش
که او بد بيشکي
در
جمله بينش
چنان خود ديد ذات لا يزالي
که بنموده رخش
در
جمله حالي
احد ديد اندر اينجا آشکار او
نموده روي خود
در
پنج و چار او
چو
در
عين خدائي او يکي ديد
خود اندر جزو و کل حق بيشکي ديد
چنان
در
حالتست اين چرخ گردان
که ميخواهد که يابد راز جانان
در
اين دير فلک بنگر زماني
که تا يابي يقين عين العياني
در
او نور است تابنده چو شمعي
کشيده شيب و بالا عين و معني
همه ذرات
در
وي رخ نهاده
که از جمه يقين مشکل گشاده
همه سوزنده چون پروانه از شمع
در
اينجا مشنو از جزو و کل جمع
فلک زين نور اندر تک و تابست
از اين حالت فتاده
در
شتابست
همي گردد بگرد خويش گردان
که تا راهي برد
در
سوي جانان
قراري چون ندارد
در
نمودار
از آن ميکرد اينجا عاشق زار
زمين از سير او شد جمله ذرات
نهاده روي خود
در
فيض آن ذات
شد است از عشق خود او ريزه ريزه
چو دريا نيز
در
شور و ستيزه
زمين و آسمان و چرخ و افلاک
شود اينجا نهان
در
بوته خاک
هر آن فيضي که ميريزد ز گردون
در
اينجا خاک دارد بيچه و چون
هر آن فيضي کز آن حضرت
در
آيد
حقيقت خاک قدرت مينمايد
چو حق
در
خاک رخ بنمود اينجا
از آن آدم شده صاف و مصفا
هر آن فيضي که ميريزد ز افلاک
شود اينجا نهان
در
بوته خاک
شود اينجا حقيقت جوهر ذات
نمايد از همه
در
عين ذرات
در
اينجا هر که اين جوهر نديداست
ولي آينده اينجا ناپديد است
در
اينجا جوهر ذات و صفاتست
نمود او صفاتش نور ذاتست
از آن مقصود بد
در
آفرينش
که تا پيدا نمايد هر دو بينش
زوالي نيست
در
ذات و صفاتش
که بي نقصانست اثبات حياتش
نمي ميرد کسي بشنو بيانم
که زين بحر فنا
در
ميچکانم
صفات اينجاگه
در
اسم آمد
از آن نورش به پيشت جسم آمد
تن از خاکست جان از جوهر پاک
مرکب گشته نور و اسم
در
خاک
يکي دان اصل ذات اينجا بمعني
که
در
اين سر بداني ذات مولي
همه ذاتست و بهر نقش پيداست
وليکن عقل
در
شين است و شيداست
تو زان گلشن
در
اينجا آمدستي
هم از اين گلختي روشن شدستي
در
اين گلخن بمانده گلشني باش
بقدر خويش بي کبر و مني باش
در
اين تاب و تب آتش همي سوز
بريز اين ريزه و گلشن هميسوز
تو
در
آن روشني کرده نظاره
نماند ريزه وانگاهي چه چاره
تو چون
در
گلخن هستي بمانده
خود اندر عين خاکستر نشانده
در
اين گلخن بماندستي بناچار
شدي از دود گلخن خسته و زار
تو تا
در
گلخن صورت اسيري
نه بيني آنچه جوئي پس چه چيزي
در
اين گلخن سراي عالم چشم
شود پيدا ز بود و مي نهد اسم
صفحه قبل
1
...
2026
2027
2028
2029
2030
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن