نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
حجاب آندم که برگيرد از آنذات
يکي گردد
در
آنجا و يکي ذات
حجابي نيست مقصود من اينست
کسي داند که
در
عين اليقين است
حجابي نيست اما تو حجابي
که پيوسته تو
در
عين حسابي
حجابي نيست کاين سر بي حجابست
دل ذرات با خود
در
حسابست
بخواهد کشت جانانت
در
آخر
که آن مخفي بيني دوست ظاهر
بکش جانا مرا تا چند سوزي
نماند مر مرا
در
بند سوزي
بکش جانا مرا
در
قرب قربت
که ديدستم بسي اندوه و محنت
وليکن عشقديد هرزه گويست
در
اين ميدان بسر گردان چو گويست
در
اين ميدان ز دستم گوي وحدت
بهر معني که بد دلجوي حضرت
چو معني نزد عشقش کاردان شد
ز پيدايي
در
او کلي نهان شد
ندارد راه معني سوي دلدار
بگفت و گو شده
در
کوي دلدار
اگر عشقت کند بيرنگ صورت
به بيني روي جانان
در
حضورت
حضور عشق جنات نعيمست
در
اينجا گه چه جاي ترس و بيمست
حضور عشق اينجا رخ نمودست
که ايندم
در
همه گفت و شنوداست
بجز جانان مبين
در
هيچ احوال
چو ديدي اينزمان ديگر مزن قال
بجز جانان مبين تو
در
نمودش
بکن چون جمله مردان سجودش
بجز جانان مبين اي کاردان تو
همه جانان نگر
در
ديد جان تو
بجز جانان مبين اي جمله بودت
که حق کلي توکل
در
سجودت
در
اين ظاهر گرفتار ايانت
چو گم چيزي نکردي مي چه جوئي
ابا تست و تو با اوئي هميشه
چرا
در
جستن و جوئي هميشه
ابا تست اي سلوکت وصل گشته
نشاط جزو و کل
در
تو نوشته
چنان رخ را نمود است از نمودار
که
در
يکي است کلي ليس في الدار
که هر کو بود من اينجاي بشناخت
ز بود من
در
اينجا سر بر افراخت
حقيقت ذات بي چوني است اينجا
در
اينجا بين که بيرون نيست اينجا
در
آن خورشيد ديد او از سر ناز
اگر تو مرد رازي زود سرباز
ظهورش عنصر آمد راز ديده
که خود
در
عنصرست او بازديده
در
اين عنصرشناسان گرد و بشناس
جمال دوست را بيرنج وسواس
در
اين عنصر هر آنکو ديد دلدار
بمانندت کسي از خواب بيدار
مشالت همچو خوابي دل و بنگر
که هستي از وجود خويش بر
در
در
اين عنصر عيانست و نظر کن
نظر بر شيب و ديگر بر زبر کن
در
اين عنصر چه ديدي جز غم و رنج
طلسم است اين ولي اندر سر گنج
عجايب جوهر و
در
بيشمارست
حقيقت بعد از آن ديدار يارست
يکي گنجست انجام و هم آغاز
در
او پيدا شده انجام آغاز
يکي گنجيست پر
در
الهي
گرفته بودش از مه تا بماهي
يکي گنجست بر خورشيد تابان
بيابي گنج را
در
صورت جان
کسي کان راز اول او شنودست
در
اين گنج را او بر گشودست
در
اين گنج اگر بگشايي اينجا
همه کس گنج را بنمائي اينجا
در
اين گنج بنمائي حقيقت
که گردي پاک از اين عين طبيعت
در
اين گنج مر کو برگشودست
چو منصور از حقيقت رخ نمودست
در
اين گنج او بگشاد اينجا
از آنجا جوهري بنهاد اينجا
در
اين گنج گر نه او گشودي
کسي را کسي خبر زان راز بودي
در
اين گنج بگشاد و خبر کرد
همه عشاق را او يک نظر کرد
چو ره دزديده بد دزديده ره برد
در
اينجا گوي از ميدان ره برد
چنان شد
در
درون گنج مخزن
که شد اسرار بر وي جمله روشن
چو روشن شد بر او سر نهاني
گشادش بس
در
گنج معاني
رياضت را
در
آنجا گه کشيد او
که تا آخر حقيقت باز ديد او
رياضت سالها
در
خلوت دل
کشيد و برگشادش راز و مشکل
رياضت سالها
در
خلوت جان
کشيد و باز ديد او روي جانان
رياضت يافت تا آخر سعادت
عيانش شد
در
آن عين رياضت
رياضت يافت تا خود
در
يکي ديد
رياضت گنج معني بيشکي ديد
صفحه قبل
1
...
2025
2026
2027
2028
2029
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن