نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
زهي از ديده ها پنهان و پيدا
نمود بود خود
در
صورت ما
نداند قدر عشقت قطره آب
که تا
در
بحر يابد عين غرقاب
نداند قدر عشق تو مگر باد
چو
در
نقش خودش او کرد آباد
نداند قدر عشقت آب مانده
که او خود هست
در
سيلاب مانده
کمالش هر دو عالم نور بگرفت
در
اينجا گه دل منصور بگرفت
چو آدم اصل کل بود از نمودار
ز عشق آمد
در
اينجا گه پديدار
ز ذات آمد عيان سوي صفات او
در
اينجا هم بديدش نور ذات او
چنين آدم
در
اينجا مي شناسي
خموشي کن که مرد ناسپاسي
کمال آدم اينجا من بدانم
که آدم هست
در
عين العيانم
منم اشيا منم پيدا و پنهان
منم بيشک
در
اينجا نفخ رحمان
منم بحر و منم جوهر نموده
منم
در
و منم دريا گشوده
تو آدم دان چو نور ذرات مانده
صفات فعل
در
ذات مانده
توئي آدم نموده رخ بر افلاک
از آندم آمده
در
عين اين خاک
توئي آدم جمال يار ديده
ولي
در
حسن پنج و چار ديده
توئي آدم بتو شد نور پيدا
کنون بنگر تو
در
منصور پيدا
يکي بد از دوئي پيدا نموده
جمال حق
در
او پيدا نموده
يکي بد
در
يکي از نفخ آن ذات
ولي اينجا مرکب گشته ذرات
نمودي کرد اينجا و فنا شد
لقا بنمود و
در
سوي خدا شد
چنان
در
مخزن اسرار پر نور
حقيقت پرده چون ديد منصور
وجودش را وجود خويش کردم
ز جمله خويش را
در
پيش کردم
منم منصور و بگذشته ز تقليد
رسيده بيشکي
در
ديدن ديد
منم منصور و کلي راز ديده
جمال حق
در
اينجا باز ديده
منم منصور دست از جان بداده
حقيقت
در
خدائي داد داده
ندارد کسي خبر از ديد ديدم
که من
در
جمله گفتم خود شنيدم
ندارد کس خبر غافل شده چند
بمانده
در
بلاي خويش و پيوند
ندارد کس خبر تا او چه پرداخت
بروي خود چنين پرده
در
انداخت
همه جوياي او او نيز جويا
همه گويان واو
در
جمله گويا
که ميداند بيان جز راز ديده
که اول را
در
آخر باز ديده
هر آنکو روي جانان يافت او هم
چو خورشيدي
در
اينجا تافت او هم
همه امروز
در
جان تو پيداست
ز من بشنو که جانان تو پيداست
خبر از بلبل اينجا گه نداري
که مينالد
در
اينجا گه بزاري
خبر آنکس بيافت از جان جان او
که هم
در
خويش شد کلي نهان او
خبر آن يافت
در
ذرات اينجا
که رجعت کرد سوي ذات اينجا
خبر او يافت کو از خود فنا شد
فنا بگذاشت و
در
عين بقا شد
خبر آن يافت چون منصور اينجا
که شد
در
جزو و کل مشهور اينجا
خبر آن يافت کز خود رفت بيرون
خبر را باز دان اي مانده
در
چون
تو اينجا آدمي
در
هشت جنت
رسيده اين زمان درديد قربت
طلبکار تو جمله تا بداني
تو با صورت بمانده
در
مياني
تو از خود
در
تعجب مانده دل
اگر چه جان و دل را خوانده اي دل
هميگويد درونت دمبدم راز
تو ماندستي عجب
در
جسم و جان باز
تو هم گوئي و هم ياري نداني
وگر داني
در
آن حيران بماني
مرا بنموده رخ مر طلبکار
در
اين عين طلب مجروح و افگار
زهي بنموده رخ
در
عين شيدا
بتو پيدا بتو بينا و گويا
همه ز آغاز و انجام تو ديده
تو
در
جمله ولي کس تو نديده
تو مطلوبي و جمله طالب تو
که باشد
در
ميانه غالب تو
نه چندانست وصفت
در
زبانم
که با آخر رسد شرح و بيانم
همه حيران تو و
در
همه راز
فکنده پرده عزت باعزاز
چنان پيدا شدستي
در
دل من
که کلي برگشادي مشکل من
چنان پيدا شدستي
در
دل جان
که با من باز گفتي راز پنهان
ز دست خويش ده او را رهائي
رسانش باز
در
عين خدائي
صفحه قبل
1
...
2023
2024
2025
2026
2027
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن