نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ولي تا ره بري
در
اصل اول
کند هر لحظه بود تو معطل
تو سرگرداني و او نيز چون تو
بمانده
در
ميان خاک و خون تو
دمي بگسل از اين عقل بدانديش
که بسيارت غم آوردست
در
پيش
غم تو ميخورد تو ميخوري غم
که داري
در
درون خويش مرهم
بسي زد عقل اينجا گه تک و تاب
وليکن محو شد
در
نور آن ياب
بدرد اينراز بتوان يافت اينجا
خوشا آنکس که
در
وي تافت اينجا
دوا هم درد و درد آمد دوايم
از آن
در
عين ديد انبيايم
دل و جان را رها کن عاشقانه
که جان و دل نمودي
در
بهانه
تو گر معشوق ميجوئي تو اوئي
حقيقت آب
در
عين سبوئي
چو آب اندر سبو بهر حياتست
دل تو مرده
در
عين مماتست
تو مرده پيش آب زندگاني
چنين
در
پيش آب و ره نداني
زهي غافل شده از آب حيوان
بماني غرقه
در
گرداب حيران
نه حلوا خورد اينجا زور کن هان
نيايد راست اين
در
شرح و برهان
چو خضر آن آب اينجا باز ديدست
که او بيشک
در
اينجا راز ديدست
هر آنکو ره دهد
در
قربت خويش
حجابش جملگي بردارد از پيش
يقين را هر که آمد
در
دلش راز
حجاب اينجايگه اندازد او باز
يقين بگشايد اينره بر دل مرد
اگر باشد
در
اينجا صاحب درد
يقين منصور را
در
کار افکند
طناب عشق او بردار افکند
از آن جامم بده ساقي عشاق
که تا زان دم زنم
در
کل آفاق
مرا
در
گوش هوش جان تو گفتي
يقين مر رازها پنهان تو گفتي
بتلخي اوفتاده
در
من اين شور
عجايب مست و مخمورم ابي زور
يقينت چون مرا
در
خود کشد باز
شوم از عين گنجشکي چو شهباز
منم مجنون بمانده
در
غم تو
ميان خاک و خونم همدم تو
منم مجنون تو اي راز عشاق
که افکندم ترا
در
جمله عشاق
توئي ليلي منت مجنون مشتاق
که ديوانه همي گردم
در
آفاق
توئي ليلي منت بيجان بمانده
ميان خاک ره
در
خون بمانده
چنان از اشتياقت جان بدادم
که چون گو
در
خم چوگان فتادم
تب عشق تو هر شب آتش افروخت
ز سر تا پاي من
در
آتشت سوخت
اگر چه عمر
در
درد تو بر سر
ببردستم نشد بر کس ميسر
ز شوق تست گردون همچو پرگار
بسرگردان
در
اينجا بهر اين کار
ز شوق تست
در
اينجايگه خاک
فتاده روي کرده سوي افلاک
ز شوقت عقل بس حيران بماندست
عجب انگشت
در
دندان بماندست
ز شوقت ذره ها
در
جوش بينم
گهي گويا گهي خاموش بينم
منور شد بتو جانهاي مشتاق
توئي
در
جمله و مستند عشاق
طلبکار تواند و تو شده گم
همه چون قطره
در
ديد قلزم
که بنشيند دمي
در
صحبت تو
که تا يابد وصال قربت تو
وصالت ره برد
در
پرده راز
هر آنکو پرده اندازد ز خود باز
وصالت يافت
در
ديدار خورشيد
بروي تو فنا شد تا بجاويد
وصالت يافت
در
ديدارت اي ماه
از آن زد بر فلک آن شمس خرگاه
همه حيران و تو
در
خود فنائي
فناي تو بود عين بقائي
چو نور تست پيدا
در
دل و جان
گرفته جملگي خورشيد تابان
چو نورتست ماه و هم ستاره
همه
در
تو و تو مانده نظاره
چو نور تست
در
کهسار تابان
شدست از شوق تو هر جاي ويران
تعالي الله از اين ديدار پر نور
که
در
ذرات عالم گشت مشهور
تعالي الله از اين فيض
در
رپاش
که مي پاشد چه زاهد را چه اوباش
چنان حيران ديدارت چنانم
که گوئي با تو
در
عين العيانم
چنان
در
راه تو افتاده سرمست
که گاهي محو بودست و گهي هست
ندانم
در
کمال عشقبازي
که تا پرده ز جانها از چه سازي
چنانت عاشقان حيران و مستند
که بود خويشتن
در
هم شکستند
چنانت عاشقان مانده زبان لال
که بيخود گشته اند
در
خود مه و سال
صفحه قبل
1
...
2022
2023
2024
2025
2026
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن