167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • در آندم گر شوي عين فنا تو
    ازل را با ابد يابي بقا تو
  • در آندم گر شوي از خواب بيدار
    نه جان بيني نه عقل و خواب و پندار
  • در آندم گر نبيني بيشکي تو
    يقين باشي يکي اندر يکي تو
  • در آندم هرچه يابي يار يابي
    همه بي زحمت اغيار يابي
  • در آندم آنچه جستي آن تو باشي
    حقيقت جمله جانان تو باشي
  • در آندم يار بين وهيچ منگر
    بجز ديدار بيچون هيچ منگر
  • خدا بين باش و صورت بر فکن تو
    نظر کن در نمود جان و تن تو
  • خوشا آندم که بيني روي جانان
    تو باشي در يکي هم سوي جانان
  • خطاب آمد در آندم خود بخود او
    شده فارغ ز گفت و نيک و بد او
  • که بنده اينزمان شاهي تو بنگر
    نمودم در همه ماهي تو بنگر
  • نداند نفس اين سر پي ببردن
    بجز حسرت در اينجا گاه خوردن
  • يکي خواهي بدن در آخر کار
    بماند نقطه اندر عين پرگار
  • هر آنکو پي برد در سر عطار
    ببيند همچو او اينجا رخ يار
  • بدرد اين درد مردان را در آشام
    غلط گفتم برافکن ننگ با نام
  • چرا در بند دام اينجا بماندي
    دل سرگشته و شيدا بماندي
  • خراباتي شو و منصور واري
    اناالحق زن در اين خمخانه باري
  • گرو کن طيلسان در کوي خمار
    زماني سر نه اندر کوي خمار
  • از آن دردي که مردان نوش کردند
    ولي چون حلقه در گوش کردند
  • از آن دردي در آشاميد حق گفت
    چو خود حق ديد هم حق بود حق گفت
  • رما ده دردي و بستان و در جان
    از اين بيشم دگر جانان مرنجان
  • دوا کن اين دل مجروح افگار
    که در دام غمت ماندست گرفتار
  • دوا کن اين دل افتاده در دام
    مگر بيند رخ خوبت سرانجام
  • دوا کن ايندل آتش رسيده
    که شد در آتش عشقت کفيده
  • چنان در قيد صورت شد گرفتار
    که اينجا باز ماند از ديدن يار
  • دم عطار زد اينجا اناالحق
    بگفت او در حقيقت راز مطلق
  • دم عطار بيشک ديد ديدست
    خدا دان تو که در گفت و شنيدست
  • بيکره پرده از رو برگرفتست
    از آن از دوست پاسخ در گرفتست
  • يکي را در يکي يگويد بيانش
    نمايد راز ذات جان جانش
  • اگر چه آخر از اول خبردار
    شود اينجايگه در ديدن يار
  • فنا را در بقا بنموده باشد
    گره از کار خود بگشوده باشد
  • دم حق ميزنند و حق پرستند
    اگر چه در معاني نيست هستند
  • که بيشک جسم و جان اينجا ببازند
    در آن حضرت پس آنگه سر فرازند
  • از آني بيخبر ايدل نداني
    که در عين بقا اندر گماني
  • دمي در عين ديدار خدائي
    دمي از جسم وجان کلي جدائي
  • گمان رفتست و دل بر جاي هم نه
    در اين معني ترا شادي و غم نه
  • گمان رفتست اکنون در يقين باش
    چو منصور از اناالحق جمله اين باش
  • چو منصور از انالحق رازها گوي
    يکي آواز در آوازها گوي
  • چو يار خويشتن ديد و فنا شد
    چو اول زانکه اول در فنا شد
  • چو اول شد فنا در ديد فطرت
    از اينجا گه ورا بخشيد قربت
  • چو اول شد فناي بود جمله
    بود در آخر او معبود جمله
  • هر آنکو با يقين همراز باشد
    دو عالم بر دلش در باز باشد
  • حقيقت بودتست از بود الله
    تو داري در عيانت قل هوالله
  • محمد (ص) هست در جانت يدالله
    از آن پيدا بيانت قل هوالله
  • حقيقت در نورد اين هفت پرده
    که اين پرده ترا بد گم بکرده
  • چو پيدا گشتي ايندم در درونش
    يکي ديدي درونش با برونش
  • مکن خود را ز گفتار و ز صورت
    مياور خويشتن را در کدورت
  • در اين دير فنا بيرون فتادي
    گره از کار بيشک برگشادي
  • برافکن پرده اي در خود بمانده
    ز بيهوشي به نيک و بد بمانده
  • برافکن پرده اي بگذشته از خويش
    بجز يکي تو در ديدن مينديش
  • بر افکن پرده تا کي پرده بازي
    بخود عاشق شدي در پرده بازي