167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • نيست چون عطار در درياي عشق
    در ز چشم درفشان بگشاده اي
  • مي نيايي در ميان عاشقان
    عاشقان را در گمان افکنده اي
  • بر اميد وصل در صحراي دل
    بيدلان را در فغان افکنده اي
  • در بلاي نيک و بد عطار را
    روز و شب در امتحان افکنده اي
  • در دار ملک عشق خليفه کسي بود
    کو را بود ز در حقيقت خزينه اي
  • طوفان عشق چون ز پس و پيش در رسد
    جز در درون سينه نيابي سفينه اي
  • بشکن پياله بر در زهاد تا مگر
    در پاي زاهدي شکند آبگينه اي
  • عطار در بقاي حق و در فناي خود
    چون بوسعيدمهنه نيابي مهينه اي
  • در پيش عکس رويت شمس و قمر خيالي
    در جنب طاق چشمت نيل فلک سرابي
  • جانا دلم ببردي در قعر جان نشستي
    من بر کنار رفتم تو در ميان نشستي
  • در گرفتي شمع و در دادي شراب
    راستي را چست موزون آمدي
  • در ميان حلقه با زنجير زلف
    در خور عطار مجنون آمدي
  • در آرزوي رويت چندين غمم نبودي
    گر در همه جهانت مثل و نظير بودي
  • تو مرغ بام عرشي در قعر چاه مانده
    هم در زمين بمردي هم آسمان نديدي
  • در درون صومعه معيار داري هيچ نبود
    در خرابات آي تا حاصل کني معيار داري
  • خط تو بر ماه و من در قعر چاه
    در خط خويشم ندانم چون کشي
  • مي کشي در خاک زلفت تا مرا
    هر نفس در بند ديگرگون کشي
  • هر دمم در امتحان چندي کشي
    دامنم در خون جان چندي کشي
  • در غمت چون با کناري رفته ام
    تو به زورم در ميان چندي کشي
  • در ده مي عشق يک دم اي ساقي
    تا عقل کند گزاف در باقي
  • اي در ميان جانم وز جان من نهاني
    از جان نهان چرايي چون در ميان جاني
  • وقت بهار خواهم در نور شمع رويت
    من کرده در رخ تو هر لحظه گلفشاني
  • يارب به در که باز گردم
    گر تو ز در خودم براني
  • ساقي شو و راوقي در انداز
    زان لعل چو در که مي چکاني
  • سخن گويي بدو در طور سينا
    درو در و گهر سازي نهاني
  • هر نفسي شور عشق در دو جهان افکني
    آتش سوداي خويش در دل و جان افکني
  • تا در سر زلف تاب بيني
    دل در بر من خراب بيني
  • کي رسي در وصال خود هرگز
    که تو پيوسته در فراق توي
  • ز راه افتاد و روي آورد در کفر
    نه رويي ماند در دين و نه راهي
  • بيا تا در غم خويشم ببيني
    چو گويي در خم چوگان کجايي
  • قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
    حلقه بزدم گفتا نه مرد در مايي
  • رفتم به در ديرش خوردم ز مي عشقش
    در حال دلم دريافت راهي ز هويدايي
  • در پاي اسب شام کند اطلس شفق
    در جيب ترک صبح نهد عنبر صبا
  • از کوزه نيم ذره سيماب چون برفت
    نه در خلا بماند اثر زو نه در ملا
  • يک ذره سايه اي و تو خواهي که آفتاب
    در برکشي رواست ببر در کشي هلا
  • اين هفت حلقه بس که دري جست تا بيافت
    وان در در مدينه علم است مجتبا
  • گر در ثناي تو دم عيسي مراست بس
    در وصف تو چگونه برآرم دم ثنا
  • افلاک در ميان کشدت خوش خوش از کنار
    و ايام در کنار کند خوش خوشت سزا
  • تو در هواي نفسي و آگاه نيستي
    کاجزاي خفتگان است همه ذره در هوا
  • در شب طلب حضور که در چشم مردم است
    کاندر درون پرده کحلي حضور يافت
  • چون در جهان غيب فنا گشت در بقا
    برخاست لا ز پيش به الا دراوفتاد
  • پسته در باز کن آخر چه در بسته دهي
    که دلم کار فرو بسته فراوان دارد
  • ماهتابش در گذارش و آفتابش زردروي
    اخترانش در وبال و آسمانش سوکوار
  • جمله در زيرزمين در خاک برهم ريخته
    زلف هاي تابدار و لعل هاي آبدار
  • پادشاها قادرا عطار عاجز خاک توست
    در پذيرش تا شود در هر دو گيتي اختيار
  • ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور
    چندانت خواب هست که آن نيست در شمار
  • خلق را در ميان جنگ دو خصم
    در خروش و فغان همي يابم
  • جان در اوصاف او همي جوشد
    تا قلم در بنان همي يابم
  • چو يک همدم نمي دارم در آفاق
    سزد گرد روي در ديوار دارم
  • دلي در راه او در کفر و اسلام
    ميان کعبه و خمار دارم