167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • ندانم که در دل چه دارد ز بد
    تو زو خويشتن دور داري سزد
  • چنين تا به پور سياوش رسيد
    زره در برش آشکارا بديد
  • زميدان چو بهرام بيرون کشيد
    همي دامن ازخشم در خون کشيد
  • تن خويشتن را بدان رنجه داشت
    وزان رنج تن باد در پنجه داشت
  • نکشتيم بندوي را از نخست
    ز دستم رها شد در چاره جست
  • که در روم آباد خسرو چه کرد
    همي آشتي نو کند گر نبرد
  • ز بهرام چوبين يکي نامه داشت
    همان نامه پوشيده در جامه داشت
  • چوخسرو نگه کرد و نامه بخواند
    ز کار جهان در شگفتي بماند
  • ازان شهر هم در زمان برنشست
    ميان کيي تاختن را ببست
  • نشست تو در خره اردشير
    کجا باشد اي مرد مهمان پذير
  • که اوريغ بد نام آن شارستان
    بدو در چليپا و بيمارستان
  • ز گفتار او در شگفتي بماند
    برو بر جهان آفرين رابخواند
  • ز قيصر بيابي سليح و سپاه
    يکي دختري از در تاج و گاه
  • تو پيمان گفتار من در پذير
    سخن هرچ گفتم همه يادگير
  • چنين گفت خراد برزين که شاه
    مرا در بزرگي ندادست راه
  • که در پيش قيصر بيارم نشست
    چنين نامه شاه ايران بدست
  • که هرکس که در رزم شد سرفراز
    همي ز آفريننده شد بي نياز
  • همان به کز ايدر شود با سپاه
    گرکينه در دل ندارد نگاه
  • گران مايه دستور گفت اين سخن
    که در آسمان اختر افگند بن
  • خود آزردني نيست در دين ما
    مبادا بدي کردن آيين ما
  • که تا او بود شاه در پيشگاه
    ورا باشد ايران و گنج و سپاه
  • هران کس که در بارگاه تواند
    ازايران و اندر پناه تواند
  • ازان جادويي در شگفتي بماند
    فرستاد و گستهم را پيش خواند
  • چوگستهم ازو در شگفتي بماند
    فرستاد قيصر کس او را بخواند
  • اگر خود سرشکست در چشم اوي
    سزيدي اگر کم شدي خشم اوي