نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
حقيقت با طريقت هر دو يکسانست
اگر چه شرع
در
هر لحظه يکسانست
نمايم
در
يکي و راز گردم
يقين انجام و هم آغاز گردم
بقدر خون من مي نوش کن جام
ببين
در
آخرت چونست سرانجام
بقدر خويش
در
کش جام معني
مکن بدمستي و گفتار دعوي
اگر واقف شوي بس سر
در
آنجا
حذر ميکن که ناگاهي تو رسوا
چو شه دربارگاه دل نشستست
بروي غير او خود
در
ببستست
نبيند چون نشيند شاه گردد
شه از وي
در
زمان آگاه گردد
ز عزت پايگاهش بر فزايد
بجز شاهش به خاطر
در
نيايد
به از عزت نباشد
در
نمودار
که عزت برتر است از کل انوار
مر ايشان گشت حاصل
در
يکي باز
يقين ديدند هم انجام و آغاز
عيان ذات بنگر
در
دل و جان
که از ذرات آمد جمله پنهان
دو عالم
در
تو و تو از دو بيني
ز من درياب اگر صاحب يقيني
دو عالم آنزمان بيني تو
در
خود
که يکسانت نمايد نيک با بد
بهر انديشه کاينجا گه تو کردي
رهي
در
سوي آنحضرت ببردي
ره آسانست ليکن بي تو دشوار
بکردستي
در
اينجا گه بيکبار
ره آسانست دشواري هم از تست
رها کن صورت و
در
راه او جست
بپاکي راه حق بيشک توان يافت
بپاکي
در
مقام جان جان يافت
ترا اين سر معني
در
نمودار
بس است اين گر شوي از جان خبردارد
در
اينجا گه نمودند و شدند دوست
بيابد مغز آنگاهي يقين پوست
تو باطن پاک دارد از هر خيانت
که عرضا عرضه کردم
در
امانت
تو باطن پاک ميدار از طبيعت
بتقوي باش
در
عين شريعت
ز بي خوابي نهانشان
در
گشودند
نگه کردند بيشک دوست ديدند
ز بيخوابي
در
اينجا قربت دوست
گزيدند و برون رفتند از پوست
ز بيخوابي
در
اينجا راز مطلق
شدند و آنگهي گفتند اناالحق
اناالحق آنزمان گفتند
در
ذات
که بيشک جان جان شد جمله ذرات
بدانستند چندي و بگفتند
در
اين راز خود با کس نگفتند
کساني کين طلب دارند
در
دل
که ناگه پي برند اين راز مشکل
وصالش جمله
در
جان باز ديدند
چو في الجمله بکام خود رسيدند
اگر چه باز گويد همچنانست
وليکن
در
جنون راز نهان است
همه حيران و گويا
در
خموشند
چو ديگي اندر اين سودا بجوشند
سر و جان هر دو
در
بازد بپايش
بيابد ابتدا و انتهايش
رهي نابرده
در
پرده راز
که تا بيني حقيقت ناگهي باز
چرا گفتار بنمودي تو چندين
از آن داري تو
در
اسرار حق بين
نداري هيچ بايد اندر اينراه
بماندستي چو موري
در
بن چاه
قدم
در
راه نه ميرو يقين تو
چو مردان باش اينجا پيش بين تو
از آن
در
هرچه جوئي ميدهندت
يقين ميدان که منت مي نهندت
در
اينجا هر چه دادند کي ستانند
از آن مي هيچکس اين سر ندانند
بوقتي جان شود جانان
در
اينراز
که محو آيد ورا انجام و آغاز
بوقتي جان شود جانان
در
اينجا
که پنهاني شود ناگاه پيدا
چو صورت از ميان برخواست بيشک
سراسر بيني اينجا
در
يکي يک
بود يکي شده صورت عيان گم
جهان اندر وي و وي
در
جهان گم
بسي راهست
در
گم بودن اينجا
رهي نيکو طلب اي مرد دانا
رهت آخر فناي جاودانست
در
آخر کار بي نام و نشانست
در
آخر کار بيکاريست تحقيق
نهان گشتن پس آنگه راز توفيق
در
آخر رازت اينجا گه نهان است
ترا پيدا نمودن جان جانست
در
آخر ميشوي اينجا فنا تو
که تا يابي يقين ديد بقا تو
در
آخر اصل او گر باز جوئي
سزد اين سر که با هر کس نگوئي
وليکن چون کني
در
عين گفتار
که حق گوياست اندر کل اسرار
چو حق گوياست حق ميگويد اينراز
بگو تا که
در
اينجا بشنود باز
يکي شد پيش آن پير طريقت
بپرسد اين سئوالش
در
حقيقت
صفحه قبل
1
...
2011
2012
2013
2014
2015
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن