نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
يقين گفتست اکنون
در
گماني
رود ناگاه و تو حيران بماني
حقيقت تا ابد آري دمادم
نمود جملگي را
در
يکي دم
ز ذرات اينهمه پيدا نمودار
ز بهر ديد خود دارد
در
اينکار
حجاب اين جان و تن بد
در
ره او
ولي بر قدر بودند آگه او
که تا اول
در
آخر باز يابند
پس آنگاهي سوي اول شتابند
ره جان اول از کتم عدم بود
ز دانش
در
صفت اول قدم بود
مقام بي مقامي پاک بگذاشت
نظر
در
سوي ديد خويش بگذاشت
چنان اينجا ز خصم ناموافق
بهم پيوسته شد
در
ديد عاشق
شود از اصل اول آگه خويش
در
اينجا باز يابد او ره خويش
ز اصل اولش حيران بماند است
در
اينصورت عجب حيران بماندست
گهي نادان گهي دانا
در
اين کار
فرو ماند است سر گردان چو پرگار
چو جان نقطه فتاد و جسم پرگار
کجا آيد
در
اين معني پديدار
اگر نه عشق باشد رهبر جان
بماند تا ابد
در
خويش پنهان
اگر نه عشق جانان ره نمودي
که اينجا اين
در
بسته گشودي
اگر نه عشق هر لحظه
در
اينجا
کند آيينه جانت مصفا
در
اينجا پيرو ايشان چو باشي
يقين ميدان که تو غمگين نباشي
در
ايجا راز جسم و جان نيابي
درون جان يقين جانان نيابي
در
اينجا باز جوي و راه خود ياب
يقين انجام و هم آغاز درياب
دوئي بگذار و ز يکي
در
آور
اگر مردي تو از يکي بمگذر
اگر چه صورت اينجا
در
دو بيني است
از آن اينجا گرفتار دو بيني است
اگر چه صورت اينجا جان جان يافت
نمود دوست
در
خود اينجهان يافت
ره جان جملگي بنگر
در
اشيأ
که از جانست مرجاني مصفا
الا اي گنج ذات کل نديده
در
اينجا جز که رنج و ذل نديده
غمت جمله ز بهر گنج افتاد
از آنت جسم و جان
در
رنج افتاد
منم عاشق شده
در
دير امروز
از آن اينجا زنم اين سير امروز
منم عاشق شده
در
دير عشاق
يکي ديده حقيقت سير عشاق
ز صورت بت
در
اين ديرم که هستم
دمادم اين بت صورت شکستم
در
اين جانت نميگنجد ز تقليد
حقيقت ذات کل دان تو ز توحيد
دلم
در
بند صورت مبتلا شد
از آن بيخود ميان صد بلا شد
دلم
در
بند صورت شد گرفتار
گهي باشد مسلمان گاه کفار
دلم
در
بند صورت گشت پيدا
دمادم ميکند از عشق غوغا
دلم
در
بند صورت ناتوانست
از آن هر لحظه شيداي جهانست
چنان عاشق شدم بر ديدن جان
که ماندستم عجب
در
خويش پنهان
ز عشقم دم زده اينجاي
در
کل
برون جستم من اينجا گاه از ذل
گهي رويم نمايد جان جانم
که
در
پرده بکل عين العيانم
چو جان از پيش دادم همچو عشاق
فتادم لاجرم
در
واصلي طاق
چو جان دادم يکي شد
در
فنايم
نمود جسم و جان حق شد بقايم
بده جان و ببين جانان نهاني
که ايندم هيچ
در
صورت نداني
بده جان تا شوي جانان حقيقت
که جاني کي تواني
در
طبيعت
ره جان گر چه صافي اوفتادست
وليکن راه او
در
عين بادست
ره صورت بود مشکل يقين دان
مر او را راز
در
عين زمين دان
کنون بشناس ما را همچو ما تو
يقين باش اندر اينجا
در
فنا تو
کنون بشناس ما را
در
يقين باز
چو گشتي اندر اينجا بيکي راز
کنون بشناس ما را
در
نهاني
که تا قدر وصال ما بداني
يکي گشتي و
در
يکي مرا بين
مرا از جان ما ديدار بگزين
صفاتش آنگهي جانان شود زود
که تا يکي شود
در
ذات معبود
صفات جسم روشن
در
دل خاک
شود تا آنگهي با جوهر پاک
طريقت بسپر و آنگاه حق بين
ز جانان
در
درون من يقين بين
طريقت بسپر و بود ازل جوي
تمامت کارها
در
جان جان جوي
حقيقت بسپر وجانان يقين بين
تو جانان
در
درون من يقين بين
صفحه قبل
1
...
2010
2011
2012
2013
2014
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن