167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چو با گنج رنجش برابر نبود
    بفرسود ازان درد و در غم بسود
  • يکي انجمن درج در پيش شاه
    به پيش بزرگان جوينده راه
  • شهنشاه رخساره بي تاب کرد
    دهانش پر از در خوشاب کرد
  • هرآنکس که شد کشته در کارزار
    کزو خرد کودک بود يادگار
  • ز گفتار ويران نگردد جهان
    بگو آنچ رايت بود در نهان
  • در دانش از گنج نامي ترست
    همان نزد دانا گرامي ترست
  • چنين داد پاسخ که در دل نبود
    که آن رسم را خود نبايد ستود
  • زبون بود بدخواه در جنگ من
    چو گوپال من ديد و اورنگ من
  • نياسود هرکس کزو باز ماند
    وزو در زمانه بد آواز ماند
  • هرآنکس که در بيم و اندوه زيست
    بران زندگي زار بايد گريست
  • بپرسيد در دل هراس از چه بيش
    بدو گفت کز رنج و کردار خويش
  • ز دادار دارنده دارد سپاس
    نباشد کس از رنج او در هراس
  • ازو دارد از کار نيکي سپاس
    بدو باشد ايمن و زو در هراس
  • غم آن جهان از پي اين جهان
    نبايد که داري به دل در نهان
  • که کز هرچ در پادشاهي اوست
    ز گنج کهن پرکند گاو پوست
  • که در پادشاهي يکي موزه دوز
    برين گونه شادست و گيتي فروز
  • همه سر به سر باژدار توايم
    پرستار و در زينهار توايم
  • خرد در زمانه شهنشاه راست
    وزو داشت قيصر همي پشت راست
  • چه خاقان چيني چه در هند شاه
    يکايک پرستند اين تاج و گاه
  • فراوان ز هر در سخن راندند
    همه راز قيصر برو راندند
  • در و دشت گفتي که زرين شدست
    کمرها ز گوهر چو پروين شدست
  • هر آنکس که پيمود با شاه راه
    پياده بشد تا در بارگاه
  • به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت
    که رازي همي داشتم در نهفت
  • ز بخشايش و بخشش و راستي
    نبينم همي در دلش کاستي
  • بگاهي که تنها بود در نهفت
    پشيمان شود زان سخنها که گفت